گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اردبیل در گذرگاه تاریخ
جلد دوم
فصل سوم رسوم و سنن مردم اردبیل در احوال شخصیه‌





اشاره

کنون که از آداب و سنن مردم سخن میگوئیم بهتر است باحوال شخصی آنها نیز اشاره کنیم و خوانندگان خود را در این مسیر از رسوم و آداب مردم این سامان قرار دهیم. در این فصل نخست از تولد یک نوزاد سخن میگوئیم و وقایع مهم زندگی او را تا دم مرگ دنبال میکنیم و در مراحل مختلف حیات وی بسنن و آداب مربوط اشاره مینمائیم:

آئین مربوط بتولد طفل:

سابقا در اردبیل زایشگاه و بیمارستان نبود و زایمان‌ها در خانه‌ها صورت میگرفت. قابله‌های تحصیلکرده، مثل امروز وجود نداشت و بجای آنها زنان سالخورده بنام «ماما»، که در عوض تحصیلات تجربیاتی در کار خود داشتند، در امر زایمان دخالت مینمودند.
رسم معمول آن بود که چون درد مخاض شروع میشد کسانی بسراغ ماما میرفتند و او را بخانه میآوردند. در این میان زنهای دیگر وسایل لازم را فراهم میکردند و خانه را برای ورود تازه مولود آماده میساختند.
وسایلی که آنروز برای زایمان مورد نیاز بود با وسایل کنونی تفاوت زیادی داشت. امروز یک بانوی باردار در حالیکه بطور طبیعی روی تختخواب میخوابد وضع حمل میکند ولی در گذشته این کار بطور نشسته صورت میگرفت. برای زایمان
ص: 147
دستگاهی فراهم میکردند که بنام «دره» معروف بود و آن نشیمنگاهی بود بشکل اجاق که بانوی حامله مثل صندلی روی آن می‌نشست. در زیر دره پارچه‌ای گسترده بود که مقدار زیادی خاکستر الک شده سطح آنرا میپوشانید. خاکستر را معمولا از تنورهای مخصوص پختن نان که در خانه‌ها بود در میآوردند. این خاکستر از تپاله و پهن بود و بر خاکستر زغال و چوب مزیت داشت. قابل توجه است که خود دره را هم غالبا از «کرمه» ترتیب میدادند.
در کنار دره طشتی با آفتابه‌ای پر از آب نیم گرم میگذاشتند و نیز یک لنگه کفش و یکعدد قیچی و مقداری نخ حاضر میکردند. چون زائو از وضع فارغ میگشت او را برختخواب منتقل کرده میخوابانیدند و بلافاصله طفل را با آب شستشو میدادند و بر روی لنگه کفش نافش را می‌بریدند و با لباسهائی که قبل از تولد آماده داشت پوشانیده نزد مادرش قرار میدادند. وقتی نوزاد بدنیا میآمد اگر پسر بود قابله کلمه یا «محمد» (ص) و اگر دختر بود لفظ یا «فاطمه» (ع) ادا میکرد و این گفتار او اعلامی بود بر اینکه نوزاد پسر یا دختر است و کسانی که در اطراف بودند و بیصبرانه پسر یا دختر بودن مولود را انتظار میکشیدند با این گفتار از جنسیت نوزاد آگاه میگشتند.
در نظر اکثریت مردم اردبیل نوزاد پسر بیش از دختر موجب شادی و خوشحالی والدین میشد زیرا برقراری نسل را که امروز بنام «ژن جاویدان» عنوان میکنند از طریق فرزند ذکور میسر میدانستند. این بود که قابله یا کسان دیگر غالبا پسر بودن مولود را بپدر و کسان نزدیک وی مژده میبردند و بسته بمقام خود و امکانات آنها هدیه و جایزه دریافت میداشتند.
هنگامی که ماما ناف نوزاد را میبرید حاضرین مجلس هریک بتناسب وضع
ص: 148
خود مبلغی بنام «گوبک پولی» یعنی وجهی که بیمن و مبارکی بریدن ناف است بدو هدیه میکردند و در روزهای بعد هم که کسانی بدیدن زائو میآمدند چنین پولی به ماما میدادند.
برای آنکه ضعف زائو را جبران کنند چیز مقوی و گرم باو میخورانیدند و این خوراکی گاهی کره آب شده قاطی با عسل و در بیشتر خانه‌ها کاچی بود که آنرا در محل «قویماق» میگویند. بعضی نیز کشمش کوبیده را در روغن سرخ کرده بدو میدادند.
اولین خوراکی که بنوزاد میدادند چند قطره آب جوش نیمگرم و سپس مقدار بسیار ریز و کوچک کره بود و پس از یکی دو روز که بدینطریق میگذشت مادر از پستان خود بدو شیر میداد.
لباس نوزاد را، بخصوص در نخستین زایمان او، کسان زائو میفرستادند.
این کار تشریفاتی داشت و معمولا بعد از زایمان و تقریبا یکهفته بعد صورت میگرفت ولی تا آنروز با لباسهائی که خود بانوی حامله یا عمه‌های نوزاد، قبل از وضع حمل تهیه کرده بودند، نوزاد را میپوشانیدند.
مراقبت زائو در ده روز اول بعد از زایمان بر عهده کسان وی بود و در درجه اول مادر وگرنه خواهر بزرگ او این وظیفه را بر عهده میداشتند. زائو در این ده روز باید در رختخواب بماند و از حرکت و سرما بپرهیزد تا از ابتلا به بیماریهای دیگر مصون ماند. در بعضی از خانواده‌های دهاتی منش سیخ کباب و پیاز درسته‌ای هم زیر سر زائو یا گاهی بر بالای در ورودی اطاق زائو میگذاشتند تا مادر و فرزند را از «آل» و شیاطین محافظت کنند. بدینطریق نوزاد تحت مراقبت قرار میگرفت ولی کار دیگری هم لازم بود تا او را از چله دیگران حفظ نماید.
ماچله را یکبار دیگر در این کتاب، صفحه 108، آورده و نوشته‌ایم که مفهوم مبهمی از آن در ذهن داریم ولی کلماتی برای بیان آن پیدا نمیکنیم و آنرا عبارت از نحسی و سنگینی‌ای میدانیم که مانع بمقصود رسیدن آدمی میشود و بدینوسیله زیان میرساند و
ص: 149
در مورد نوزاد موجب بیماری، عدم رشد، چشم بد و ای بسا مرگ او میگردد و اینست که وقتی مهمانی بعیادت زائوئی میآمد قبل از ورود او طفل را از اطاق بیرون میبردند و پس از ورود مهمان او را بداخل اطاق میآوردند تا هنگام ورود مهمان نوزاد در اطاق نباشد و سنگینی او عاید این نگردد.
طفل را کم‌کم بقنداق عادت میدادند و قنداق قطعات چیت یا کهنه‌هائی بود که بشکل مثلث میدوختند و برای آنکه رطوبت ادرار طفل از آن نگذرد چند تکه پارچه را روی مشمعی بهمان شکل قرار داده طفل را در آن می‌پیچیدند و روی آن چلوار یا پارچه تمیزتری میگرفتند. در زمانهای سابق مثلا چهل پنجاه سال پیش از این مشمع پیدا نمیشد و لذا نظافت او بمراقبت بیشتر احتیاج داشت. برای آنکه ادرار بچه و کهنه‌های قنداق، رانها و پاهای او را زخمی نکنند مقداری خاک نرم و الک شده در آن میریختند و گاهی پیه حیوانی بر پاها و رانهای او میمالیدند.
خوانندگان این مطالب که امروز بانواع «پودر» ها و «کرم» ها دسترسی دارند ممکن است از این کارها تعجب نمایند ولی اگر نیمقرن بعقب برگشته امکانات آنانرا تصور نمایند اقدامات آنها را در حد اعلای مقدورات زمان خود میدانند.
مدت قنداق کردن بچه‌ها فرق داشت. در مورد اطفال ضعیف گاهی تا دو سالگی بلکه بیشتر طول میکشید ولی اطفال قوی و زود رشد در حدود یکسال در قنداق میماندند. طبعا سردی و گرمی هوا، بویژه خوش گذشتن یا سختی زمستان، هم در آنها اثر میگذاشت.

یدی گجه و آدقو یدی یا شب هفتم و نام‌گذاری‌

یکی از مراسم مربوط به نوزاد هفتمین شب تولد اوست.
در اردبیل این شب عنوانی دارد و معمولا برای هرنوزادی برگزار میشود. در مراسم مخصوص امشب مکنت خانواده و کسان زائو اثر میگذارد. بدینمعنی اگر خانواده شوهر ثروتمند و زائو نیز پدر و مادر متمکن داشته باشد مراسم امشب مجلل وگرنه بطور عادی خواهد بود.
بعد از ظهر روز ششم تولد، لباسها و هدایائی را که مادر و کسان زائو برای نوزاد تهیه کرده‌اند، بخانه او میآورند و شب را در معیت مهمانانی که دعوت شده‌اند در
ص: 150
مراسم نامگذاری شرکت میکنند. در خانواده‌های متمکن این دعوت برای صرف شام است و مهمانی مجللی بشکرانه تولد نوزاد ترتیب مییابد. شام را گاهی از خانه پدری زائو میآورند ولی غالبا در خانه خود نوزاد تهیه میکنند.
نامگذاری نوزاد معمولا بعد از صرف شام صورت میگیرد و ترتیب آن چنان است که مسن‌ترین و با ایمان‌ترین فرد حاضر در مجلس، نوزاد را بر روی دو دست میگیرد و ابتدا در گوش راست او اذان میگوید و نامی را، که طفل در آینده بدان نامیده خواهد شد، بعد از اذان سه بار در همین گوش او با صدای بلند تکرار میکند.
آنگاه در گوش چپ وی اقامه میخواند و بهمان طریق نام او را ادا مینماید.
پس از آنکه نام طفل گذاشته شد نفر سمت راست شخصی که طفل را در بغل دارد او را از وی میگیرد و پس از آنکه از روی او میبوسد با گفتن عبارت «مبارک است انشاء اللّه» طفل را بشخصی که در سمت راست وی نشسته است میدهد و او نیز بدانطریق عمل میکند و چون همه حاضران طفل را در بغل گرفته تبریک گفتند او را بمادرش میدهند.
گاهی برای یک طفل دو نام میگذارند بدینمعنی که پدر نوزاد، برای آنکه پدر و مادرش فراموش نشود، نام پدر یا مادر خویش را بفرزند خود میگذارد و در اینصورت این نام اصلی را توأم با اذان و اقامه در گوش او میخوانند ولی بلافاصله اضافه میکنند که ترا با فلان نام خواهند خواند و طبیعی است که بیشتر اولین بچه‌هائی که بعد از فوت جد یا جده پدری خود بدنیا میآیند چنین وضعی پیدا میکنند.
در چهل پنجاه سال پیش از تاریخی که ما این کتاب را جمع‌آوری میکنیم نامهای معمول فعلی مثل میترا، دارا، کورش، کیوان و نظایر آنها معمول نبود و نام دومی که برای پسرها انتخاب میشد «بابا» بود زیرا تصور میکردند که برای رعایت احترام جد نباید نام او را با بی‌احترامی بر زبان آورد و مثلا موقعی که آنطفل در آینده مورد طعن و لعن قرار گیرد حرمت صاحب اولیه نام از بین برود. از اینرو او را باسم بابا، که در زبان ترکی آذربایجانی بمعنی جدّ است، میخواندند منتهی اگر جد او حاجی بود او را «حاجی بابا» و اگر میرزا یا خان بود «میرزا بابا» یا «خان بابا» و در غیر این صورتها «آقا بابا» میخواندند.
ص: 151

اون سویی:

روز دهم زایمان زائو باید حمام کند تا علاوه بر نظافت صوری از جهة شرعی نیز تطهیر گردد. در این روز نیز در بیشتر زایمانها مخصوصا در شکم اول تشریفاتی از قدیم اجرا میشود که آنرا «اون سویی» یعنی حمام روز دهم میخوانند. در این تشریفات غالبا از هم سنهای زائو و دوستان وی دعوت مینمایند و او را دسته‌جمعی بحمام میبرند.
سابقا که حمامها عمومی بود آنرا «قوروق» میکردند. بدینمعنی که مثلا با صاحب حمام در مقابل پرداخت وجهی قرار میگذاشتند که در چند ساعت معین که زائو در حمام است از قبول مشتریهای دیگر خودداری کند. در رخت‌کن حمام وسایل پذیرائی از چای و شربت و شیرینی و غیره حاضر میکردند و از مهمانان پذیرائی مینمودند و برای تقویت زائو زرده تخم‌مرغ بدو میدادند و کوبیده زیره کرمانی و مغز گردو را با شهد عسل مخلوط کرده بر بدنش میکشیدند. وقتی زائو بخانه میرسید خوردنیهای گرم و مقوی، مخصوصا کاچی باو میدادند، و گاهی کره و عسل را در حرارت ملایمی آب کرده بوی میخورانیدند.
روز دهم وقتی زائو از حمام برمیگشت وظیفه ماما بپایان میرسید و حق الزحمه او، که مقداری پول و پارچه خلعت و شیرینی و قند بود، پرداخت میشد. ماماها بطوریکه گفتیم، بسته بوضع اجتماعی و اقتصادی خانواده‌ها، مبالغی نیز انعام از مهمانان دریافت میداشتند که بنام «گوبک پولی» معروف بود.
روز یازدهم زندگی خانوادگی زائو وضع عادی بخود میگرفت و او رختخواب را ترک کرده کم‌کم بکارهای خود میپرداخت ولی کسان وی تا روز چهلم، هم مادر و هم نوزاد را آسیب‌پذیر میدانستند و از آنها بنحوی مراقبت میکردند.
ختنه‌سوران نوزادان پسر نیز مراسمی داشت. امروز چنین نوزادان را در ده روزه اول تولد ختنه می‌کنند ولی در اردبیل سابقا آنها را در دو سه سالگی ختنه میکردند و برخلاف امروز که اطباء بدان کار اقدام میکنند دلاکها امر ختنه را مباشرت مینمودند.
در روز ختنه هم جشن میگرفتند و از دوستان و نزدیکان بناهار دعوت میکردند
ص: 152
و دو سه روز پیش از آن نیز دست و پای طفل را حنا می‌بستند. امر ختنه معمولا بعد از ناهار صورت میگرفت و چون داروهائی که امروز برای بند آوردن خون استعمال میشود وجود نداشت دلاک از خاکستر الک شده استفاده میکرد و فورا مقداری از آن بر روی زخم میریخت و با پارچه‌ای می‌بست. روزهای دوم و سوم زخم را با مرهمی که خود همراه میآورد «پانسمان» مینمود و بعد از یکهفته که زخم التیام و بهبود مییافت اجازه حرکت و بحمام رفتن بدو میداد.
در مجلس ختنه نیز چای و شیرینی و میوه و شربت وسیله پذیرائی بود و نیز بشخص دلاک انعامهائی از طرف نزدیکان طفل داده میشد. روز آخر پدر خانواده حق الزحمه دلاک را با شیرینی و کله قند و گاهی پارچه‌ای بعنوان خلعت بدو میداد.
در نظر پیشینیان آبله کوبی اطفال ضروری بود و معمولا بوسیله آبله کوبان سیار صورت میگرفت. در آن ایام بهداری و صحیه بمعنای کنونی وجود نداشت و تلقیح اجباری معمول نبود بلکه خود خانواده‌ها آنرا لازم میدانستند و چون مرکز ثابت و موظفی برای این کار موجود نبود از اینرو کسانی آبله‌کوبی را شغل خود قرار داده در کوچه‌ها با صدای بلند «چیچک دوگ دوره‌ن» آمادگی خود را اعلام میکردند و مادران نوزادان خود را بوسیله آنان تلقیح مینمودند. تلقیح آبله سن و موقع مخصوصی نداشت و صدای آبله‌کوب در کوچه غالبا موجب اتخاذ چنین تصمیمی از طرف پدر و مادر طفل میشد.
وجه تسمیه آبله به ترکی هم قابل توجه است زیرا اینان آنرا به گل تشبیه کرده نام «چیچک» بدان داده‌اند و چیچک در این زبان بمعنی گل میباشد.

بمکتب سپردن طفل:

طفل چون بزرگ میشد و پنج و شش ساله میگشت غالبا او را برای تحصیل بمکتب میبردند. امروز که محل تحصیل ابتدائی اطفال دبستانها است بتحصیل سپردن طفل تشریفاتی دارد و در موقع ثبت نام ارائه شناسنامه و احراز سن قانونی تحصیل، اوراق مربوط بسلامت روح و جسم، عکس
ص: 153
و غیره لازم میباشد. اما سابقا که مدرسه نبود مکتب‌خانه‌های متعددی در اردبیل وجود داشت و معلمین والامقامی تربیت و تعلیم اطفال را عهده‌دار بودند.
در این مکتب‌خانه‌ها موضوع سن مطرح نبود و همینقدر که طفل میتوانست در مکتب بنشیند و آماده خواندن باشد او را می‌پذیرفتند. مکتبهای مقدماتی که الفبا و خواندن قرآن را باطفال یاد میدادند شبیه کودکستانهای فعلی بودند و بوسیله معلمه- های زن بنام «آخوند باجی» اداره میشدند ولی در مکتبهای بالاتر که کتابهای ادبی و صرف و نحو عربی میآموختند آخوندهای مبرزی بودند و مکتب برخی از آنها شهرت زیادی داشت. تعلیمات اولیه برای اطفال یاد دادن حروف عربی و حرکات و تلفظ صحیح آنها بمنظور خواندن قرآن مجید بود.
بعد از مدتی که این تعلیم با موفقیت بپایان میرسید خواندن قرآن آغاز میگشت و هنگامی که طفل موفق بختم قرآن میگردید بشکرانه این امر مهم مهمانی‌ای در خانه او بناهار ترتیب مییافت و از معلم و همشاگردیهای وی دعوت میشد و نیز هدیه و خلعتی بمعلم اهدا میگردید.
پس از پایان قرآن غالبا امر تحصیل پایان یافته تلقی میشد ولی کسانی که بادامه تحصیل میپرداختند خوشنویسی یاد میگرفتند و بموازات آن خواندن کتابهای فارسی مثل گلستان سعدی، تنبیه الغافلین، اخلاق ناصری، نصاب الصبیان، قابوسنامه و نظایر آنها نیز بشاگردان تعلیم میشد و طرز نامه‌نگاری از روی منشآت نویسندگان نامی سابق مثل قائم مقام و غیره تدریس میگشت. حساب نیز آموخته میشد ولی نه بر سبک اعداد بلکه بطور سیاق .
اینها تعلیماتی بود که برای زندگی در محیط اجتماعی آنروز کافی بنظر میرسید لیکن کسانی که میخواستند بیشتر بخوانند غالبا بمدارس طلاب علوم دینی میرفتند و از محضر مدرسان دانشمند بهره میگرفتند. ناگفته نماند که اینعده محدود بود زیرا اولا بیشتر خانواده‌ها امکان نداشتند که فرزند خود را بتحصیل بگذارند و ثانیا علم و دانش نیز بقدریکه امروزه در امر زندگی مؤثر است اثری از آن حیث در گذشته نداشت و در نتیجه از
ص: 154
طرف خود محصلین نیز کمتر استقبال میشد.

کسب و کار و ازدواج:

طفل دیروز اکنون جوانی گشته است که باید بکسب‌وکاری بپردازد و برای امرار معاش راهی در پیش گیرد. معمولا هرطفلی بشغل پدر خود اشتغال میورزید و بندرت اتفاق میافتاد که رشته کسب‌وکار عوض شود. تعداد شغلها محدود بود و از پارچه‌فروشی، بقالی، عطاری و نظایر آن تجاوز نمیکرد. صنعت نیز در حدود مایحتاج زندگی روز بود مثل کفشدوزی، چاقوسازی، آهنگری و امثال آن. جوان ابتدا در دکان پدرش بکار میپرداخت و اگر وسعت زندگی ایجاب میکرد دکان دیگری برای خود ترتیب میداد.
شغل مهم سابق در اردبیل تجارت بود و لازمه تجارتهای بزرگ نیز گاهی ایجاد شعب در ولایات و حتی کشورهای خارج میبود. از اینرو غالبا فرزندان بازرگانان اردبیل، پس از مدتی که مقدمات کار را فرامیگرفتند بمسافرت رفته چندی نیز در نقاط و شعبات دیگر تجربه میاندوختند.
اما دختران کمتر بمکتب میرفتند و آن مقدار از فرایض دینی مثل خواندن نماز را در خانه از مادر یاد میگرفتند و نیز با او در کارهای خانه شرکت نموده طرز پختن غذا، دوختن لباس، نظافت خانه و آشپزخانه و ... را بنحویکه مادر تعلیم میداد میآموختند.
کم‌کم موقع ازدواج فرا رسیده و جوان برای قبول مسئولیت خانوادگی آمادگی مییافت. از اینرو مادر و خواهران بسراغ دختران میرفتند و بدنبال کسی که «قسمت الهی» بود میگشتند. انتخاب همسر برخلاف امروز، که برعهده پسر و دختر شده است، در آنعهدها از طرف مادر و خواهر صورت میگرفت و در انتخاب او نخست نجابت خانوادگی و بعد وجاهت ظاهری و معنوی همسر مؤثر بود وقتی مادر پسری دختریرا سراغ میگرفت که میتوان با او وصلت نمود با یکی دو تن از کسان خود بخانه او میرفت و پس از انجام تعارفات، آب خوردن میخواست. این آب را معمولا خود دختر میآورد تا خواستگاران او را به بینند.
طبیعی است که طرز لباس پوشیدن، راه رفتن، آداب آوردن و تعارف کردن آب و سلام او نکاتی بود که خواستگاران بدقت مورد توجه قرار میدادند.
ص: 155
رسم بر آن بود که در این جلسه غیر از آب خوردن چیزی بآنها ندهند تا هر آینه تعبیر بقبول خواستگاری نشود. چون خواستگاران قصد مراجعت مینمودند دم در اطاق از روی دختر میبوسیدند و گاهی ضمن این بوسیدن چادر او را نیز، بدون آنکه خود دختر متوجه شود، از پشت سر بپائین میکشیدند. بوسیدن برای آن بود که مبادا دهان او بوی بد بدهد و کشیدن چادر هم بدانجهت صورت میگرفت که زلفهای او دیده شود و هرآینه سرش طاس نباشد.

خواستگاری رسمی و عقدخوانی:

پس از آنکه دختری مورد پسند قرار میگرفت اقدام بخواستگاری رسمی میشد. مقدمات خواستگاری با توافق مادران دختر و پسر، یا نزدیکترین کسان آنها از بانوان، صورت میگرفت و طبیعی است که قبل از این مراسم کسان دختر نسبت به پسر و خانواده او، و خانواده پسر متقابلا نسبت بنجابت و عفت دختر و خانواده‌اش تحقیق میکردند و پس از اطمینان بدین کار اقدام مینمودند.
علامت قبول ازدواج از طرف خانواده دختر چای شیرین بود که بمادر و کسان پسر میدادند و در این جلسه روز و ساعت خواستگاری را معین میکردند. در آنروز مردانی از کسان پسر بخانه دختر میرفتند. از اقربای دختر هم عده‌ای بدین مجلس که به «شیرنی ایچدی» معروف بود دعوت میشدند و با چای و شیرینی از آنان پذیرائی بعمل میآمد. در این مجلس بطور خصوصی میزان مهریه و شرایط طرفین و تاریخ عقد مشخص میشد و از این تاریخ پسر و دختر باهم نامزد میگشتند.
نامزدی رسمی وقتی صورت میگرفت که مراسم مخصوصی بنام «شال اوزوک» انجام یابد. اوزوک لفظ ترکی و بمعنی انگشتری است و شال بهمان معنائی است که در زبان فارسی نیز مصطلح است و عبارت از پارچه پشمینه بسیار ظریف با رنگ و نگار متین و سنگین میباشد.
در این مراسم جمعی از بانوان خانواده پسر با انگشتری و طاقه‌ای از شال و مقداری پارچه و شیرینی بخانه دختر میرفتند و با تشریفاتی انگشتری را در انگشت
ص: 156
دختر میکردند. امروز این مراسم نیز متروک گشته و بجای آن دو عدد حلقه طلائی معمول گردیده است که حین عقد پسر و دختر در انگشت هم مینمایند.
برای پسر دیدن دختر مشکل بود ولی گاهی کسان دختر او را با چادر و بطور ناشناخته بمحل کار پسر میبردند و ببهانه خریدن جنسی پسر را بدو نشان میدادند. پسر نیز گاهی از دور کمین میکرد و هنگامی که دختر برای رفتن بحمام یا مهمانی از خانه خارج میشد قدوبالای او را تماشا مینمود.
بین نامزدی و عقد خوانی مدت زیادی طول نمیکشید و از کسان طرفین برای مجلس عقد دعوت میشد و این دعوت غالبا از مردان مسن و میانسال بعمل میآمد.
دو آخوند یکی از طرف پدر دختر و دیگری از جانب خانواده پسر دعوت میشدند و بسته باهمیت خانواده‌ها، شخصیت جاری‌کنندگان عقد هم فرق میکرد.
عقدخوانی در خانه دختر بعمل میآمد ولی مخارج آنرا خانواده پسر برعهده داشت. بدینمعنی چای و قند و شیرینی و میوه‌ایکه در موقع عقد مصرف میشد از طرف خانواده پسر خریداری و یکروز قبل از عقدخوانی بخانه عروس ارسال میگشت.
مهریه در درجه اول یکجلد کلام اللّه مجید و سپس مبلغی پول رائج کشور بود که در ورقه عقد نوشته میشد و چون پول نقره و بهای آن ثابت بود میزان مهریه مادر دختر و خواهران بزرگتر او و یا مهریه عروسی که بخانه آنها آمده بود، ملاک قرار میگرفت.
چون دفتر اسناد رسمی معمول نبود عقدنامه در دو نسخه تنظیم میگشت و علاوه بر آخوندها بیشتر حاضران نیز آنها را مهر میکردند. یکنسخه از آن مخصوص داماد و نسخه دیگر مختص عروس بود و بپدران یا نزدیکترین کسان آنها تسلیم میشد.
وقتی صیغه عقد جاری میشد مجلس در سکوت عمیق و روحانی خاصی فرو میرفت و همه بجملات خوانندگان صیغه توجه میکردند. عروس در اطاق دیگر بود و تشریفات لحظه عقد درباره او اجرا میشد بدینمعنی که او را بر روی ظرف مسینی می‌نشانیدند و در وسط پارچه‌ایکه در بالای سر او گرفته بودند دو تکه قند را بهم می‌سائیدند. ظرف مسی غالبا یک طشت بود که آنرا وارونه میگذاشتند و روی
ص: 157
آن قالیچه یا شال و ترمه‌ای انداخته عروس را بر آن می‌نشانیدند و در بعضی از خانواده‌ها هم بجای آن او را هنگام اجرای صیغه عقد بر زین اسب قرار میدادند.
چون صیغه بپایان میرسید همه مبارک‌باد میگفتند آنگاه با چای و شیرینی از حضار پذیرائی میکردند. از این تاریخ عروس و داماد بهم محرم میگشتند ولی چنان نبود که آنها باهم بنشینند یا بگردش بروند زیرا چنین کاری در عرف آنروز عیب بود.
گاهی بردن عروس بخانه بخت مدتی طول میکشید و در این فاصله اگر عیدی پیش میآمد برای او هدیه و خلعتی میفرستادند و هرگاه این عید، عید قربان میشد بتناسب امکانات مالی خانواده داماد گوسفندی برای قربانی همراه میکردند و نیز اگر در اینمدت در خانه داماد نان پخته میشد مقداری نان شیری و کلوچه هم برای عروس می‌پختند و با تشریفات خاصی بنام «نصیب چورگی» ارسال میداشتند. هرچند گاه یکبار نیز خواهران داماد برای حالپرسی بخانه عروس میرفتند.
قبل از بردن عروس بخانه بخت جشن دیگری گرفته میشد که مختص زنها بود و بنام «پارچه کسدی» خوانده میشد. مراد از این جشن آن بود که کسان طرفین دور هم بنشینند و لباسهای عروس را بریده بدوزند. ولی در طول زمان این کار صورت تشریفاتی بخود گرفته مبدل بیک مجلس جشن رسمی برای نشاندادن لباسها و زینت آلات عروس بدیگران شده بود.
در آن مجلس، که در خانه عروس برگزار میشد، «سازنده» ها یعنی خوانندگان و نوازندگان زن دعوت میشدند و با پذیرائی‌های گرم جشن مفصلی میگرفتند و در ضمن آن لباسها و زینت آلاتی را که خانواده داماد برای عروس آورده بودند بمهمانان نشان میدادند و طبیعی است که هرچه خانواده داماد متمکن بود این اشیاء زیاد و
ص: 158
گرانبها میشد. اما چشم و همچشمی گاهی بعضی از خانواده‌ها را بر آن میداشت که در بین آنها پارچه یا طلا آلات عاریتی نیز ارائه دهند.
فردای آنروز کسانی از نزدیکان داماد باتفاق خیاط بخانه عروس میآمدند و قسمتی از پارچه‌ها را بریده برای روز عروسی لباس میدوختند.
پس از آنکه لباسها دوخته و آماده شد و تاریخ شب عروسی معین گردید جشن دیگری منعقد میگشت که به «حنا گجه سی » معروف بود. حنا گجه شبی بود که فردای آن عروس را بخانه داماد می‌بردند. این جشن هم در خانه عروس و هم در خانه داماد گرفته میشد. حنا گجه خانه عروس مخصوص دختران و زنان جوان بود. اینان، از هردو خانواده، از بعد از ظهر آنروز بخانه عروس دعوت میشدند و با او بحمام میرفتند و غروب برگشته در خانه عروس جشن میگرفتند و چون بدستهای عروس حنا می‌بستند از اینرو آنرا حنا گجه یعنی شب حنابندان میگفتند.
جشن خانه داماد هم با شرکت پسران جوان برگزار میشد و دوستان و همسالان وی در آنجا گرد آمده با او بحمام میرفتند.
بررسی این جشنها نکته‌ای را بر ما روشن مینماید و آن اینکه عقدخوانی مخصوص مردان مسن و میانسال، پارچه کسدی خاص زنان مسن و میانسال و حنا گجه ویژه طبقه جوان بود و از حیث رعایت وضع مردم، در دوره‌های مختلف عمر و احترام اجتماعی آنان، ارزش بسیاری داشت.

شب عروسی:

بردن عروس بخانه داماد غالبا بعد از غروب صورت میگیرد.
در زمانهای قدیم بعضی از خانواده‌ها عروس را با اسب بخانه داماد میبردند ولی بعدها درشگه جانشین اسب شد و امروز از ماشین استفاده میکنند.
بعد از ظهر روزیکه غروب آن عروس بخانه داماد میرفت جهیزیه او را باضافه لباسها و تحفه‌هائی، که از روز نامزدی ببعد برای او آورده بودند، بخانه داماد میبردند این کار هم مراسمی داشت و برای شرکت در آن مراسم خانواده دختر از بعضی از
ص: 159
نزدیکان خود بمنزل خویش دعوت میکرد چنانکه خانواده داماد هم چنین کاری را در مورد نزدیکان خود انجام میداد.
جهیزیه را بوسیله حمالها میفرستادند. جهیزیه اثاثیه‌ای بود که پدر و مادر دختر برای او میفرستادند.
فلسفه برقراری آن در ابتدا بسیار ساده بوده است. آنروز مفهوم وصلت و عروسی آن بوده است که دختر و پسری مشترکا زندگی جدیدی تشکیل دهند و لذا وقتی دختر بخانه شوهر میرفت رختخوابی را که در آن میخوابید با خود میبرد و لباسهائی را که در خانه بتن میکرد برای پوشیدن در روزهای آینده همراه برمیداشت.
شوهر هم برای میمنت این زندگی مشترک لباس تازه‌ای برای او فراهم میکرد. ولی بمرور ایام این نظر دگرگون گشته جنبه تشریفات بخود گرفته بود. تهیه جهیزیه مشکلترین امر برای خانواده‌ها بود و گاهی اساس ازدواج را نیز متزلزل مینمود.
بخصوص که همچشمی‌ها و رقابتها هم در پیش بود و آن خود اوقات تلخی‌های نابجائی در خانواده‌ها ایجاد میکرد و خلاصه فرع بلائی بر اصل شده بود.
خانواده دختر، بویژه مادر او، از روزی که حتی دختر در سنین کوچک بود بفکر تهیه جهیزیه میافتاد و از سیخ کباب و سنگ‌پای حمام تا فرش اطاق تهیه میکرد و کار تا آنجا میرسید که فرش اطاق نشیمن خود را جمع کرده برای جلوگیری از سرشکستگی دختر جزو جهیزیه او بخانه داماد میفرستاد.
باری عروس را مشاطه آرایش میداد و هنگام رفتن او بخانه داماد چادری بسرش میانداختند و زنهای مسنی از خانواده او ویرا همراهی میکردند. یکنفر ینگه هم همراه آنها میشد تا آداب و مراسم بحجله رفتن عروس را بوی بیاموزد و در برابر کینه‌توزی‌های احتمالی از او مراقبت کند.
ص: 160
برای بردن عروس معمولا بزرگان خانواده داماد بخانه او میآمدند و این درحد خود وثیقه‌ای برای تضمین زندگی محبت‌آمیز افراد خانواده داماد با عروس تلقی میگردید.
موقع رفتن عروس پدر وی، و در صورت نبودن او برادر بزرگ یا عموی او، دم‌در خانه دعای خیر میداد و خوشبختی او را آرزو میکرد و این لحظه برای دخترانیکه پدر خود را از دست داده بودند لحظه سختی بود. از مردان سالخورده خانواده دختر نیز کسانی او را همراهی میکردند و در بعضی از عروسی‌های متمکنین مداحی نیز این کاروان شادی و سعادت را با اشعار خوب بدرقه مینمود.
مهمترین مسئله درباره عروس عفت و عصمت او بود و بکارت وی مظهر و نماینده آن محسوب میشد و رفتن مردان و زنان خانواده او نیز اعتباری بر این امر بود.
در خانه داماد معمولا شام تهیه میشد و از مردان و زنانی از بستگان طرفین دعوت بعمل میآمد. هنگام ورود عروس بحیاط خانه بخت غالبا مداح، که در محل او را درویش میگویند، قصیده میخواند. مردها صلوات میفرستادند و زنها هم در اطاق‌ها از پشت پنجره‌ها بتماشا میایستادند. رسم بر این بود که داماد سه تا سیب به پشت عروس بزند و بسر او نقل و نبات بریزد و پول نثار کند. بدینمعنی که وی قبلا سه عدد سیب در جیب خود میگذاشت و در فاصله‌ایکه بین در حیاط و راهروی ساختمان بود آنها را بفاصله‌های معین به پشت عروس میزد و نیز قبل از آنکه عروس وارد ساختمان شود او از پنجره بالاخانه یا پشت‌بام مقداری نقل سفید که با پول نقره قاطی بود بسر وی میریخت و اطرافیان عروس و کسانی که برای تماشا آمده بودند بجمع‌آوری آنها میپرداختند. سیبها نیز نصیب آنکسی از اینعده میشد که زودتر از دیگران خود را بدان‌ها میرسانید. سعی دامادها بر آن میشد که این سیب‌ها قرمز و زیباتر باشد و از اینرو در اردبیل وقتی میخواستند کسی را از حیث زیبائی تعریف کنند میگفتند که مثل سیب عروس سرخ و زیباست.
در مدخل راهروی ساختمان مجموعه یا طشت مسین میگذاشتند تا عروس از روی آن بگذرد و مثل مس در آن خانه محکم بماند.
ص: 161
عروس را در اطاقی می‌نشانیدند و زنان با زدن دایره و کف شادی میکردند.
گاهی نیز قبلا نوازندگانی برای آنشب دعوت مینمودند در این فاصله مقدمات شام فراهم میشد و چون آماده میگردید آفتابه لگن میآوردند و همه مهمانها دست خود را می‌شستند و بر سر سفره، که با وضع زیبائی بر کف زمین انداخته شده بود، می‌نشستند ولی قبل از آنکه شروع بخوردن کنند آخوندی بر صندلی‌ایکه در جلوی در گذاشته میشد می‌نشست و برای تیمن و تبرک بقدر چند دقیقه از عروسی بزرگان دین سخن میگفت و برای سعادت و خوشبختی عروس و داماد و پایداری این وصلت دعا میکرد. پس از صرف شام مهمانان متفرق میگشتند و جز یکی دو تن از بانوان مسن از کسان عروس و ینگه او همه همراهانی که با وی آمده بودند بخانه‌های خود باز میگشتند.
برای ناهار عروس غالبا مادرش «قویماق» میفرستاد و برای شام او نیز از خانه پدرش «ترک پلو» میآوردند. ترک غذای مخصوص اردبیل است و آن «پلوئی» است که با زعفران و شکر و روغن مثل کته پخته میشد. پلو را نیز گاهی با دو یا سه خورش می‌پختند و همه آنها را با دیگ و ظرفهائی که در آن‌ها پخته بودند میفرستادند.
فرستادن ترک پلو هم دارای تشریفاتی بود و در خانه عروس برای شرکت در این مراسم از جمعی از نزدیکان دعوت میشد همچنین کسان داماد از اقربای نزدیک خود برای صرف این غذا دعوت میکردند.
در سه روز اول عروسی دوستان و نزدیکان دو خانواده تحفه‌هائی برای عروس میفرستادند و این تحفه‌ها با نسبت و مکنت فرستنده تناسب داشت و غالبا یک یا دو کله قند بود.
آنهائی که نزدیکتر بودند گاهی خوانچه شیرینی میفرستادند و بعضی از اقربا طاقه پارچه‌ای هم بعنوان هدیه همراه آن میکردند.
عروس از ساعت ورود روی خود را از دیگران، یعنی مردان و زنان خانواده
ص: 162
شوهر، میپوشانید و روز اول برای آنکه نزد مادرشوهر یا خواهران و کسان داماد چادر از سر او بردارند هریک از آنها چیزی بوی هدیه میدادند. این هدیه بسته بتمکن مالی خانوادگی فرق داشت و در خانواده‌های متمکن سکه طلا بود و آنرا «اوز آشدی» میگفتند یعنی رونما.
رسم چنین بود که یکهفته بعد از عروس، عروس برای دیدن پدر و مادر خود نزد آنها میرفت و در این فاصله یا بعد از آن نیز بانوانی از قوم و خویش و دوستان هردو خانواده بدیدن او میآمدند و آنهائیکه قبلا تحفه‌ای نفرستاده بودند هدیه‌ای با خود میآوردند. این هدیه غالبا سکه طلا بود ولی در خانواده‌های طبقات کم‌بضاعت و یا آشنایان دور عروس و داماد گاهی این تحفه «شاخه نبات» میشد.
شاخه نبات همین نبات معمولی بود که قنادها آنرا بصورت شاخه درآورده با کاغذهای الوان می‌بستند و بانوان که برای چشم‌روشنی بجائی میرفتند یکعدد از آنها را در دستمال تمیز و ابریشمی می‌پیچیدند و با خود برده هدیه میکردند. این نباتها غالبا در صندوق و یا رختدان خانمها میماند و برخی از بانوان دهها شاخه نبات پس‌انداز مینمودند و دیگر احتیاجی برای خرید تازه آن از بازار نداشتند.
در قدیم نانهای شیرینی معمول نبود و مقوا و جعبه هم بشکل امروزی و بمقدار کافی پیدا نمیشد از اینرو بانوئی که میخواست احساسات خود را نسبت بامر خیری، که در خانواده کسان یا دوستان اتفاق افتاده بود، ابراز دارد آنرا بدینطریق بروز میداد ولی با امکاناتی که بعدها از لحاظ معمول شدن جعبه‌های شیرینی فراهم شد شاخه نبات متروک گردید.
باری چون انتظار ورود مهمان برای خانواده داماد در مدت یکهفته و ده روز اول کار مشکلی بود لذا بعدها روز سوم عروسی را با اصطلاح عوامانه «بانده تخت»، که تحریف شده عبارت «بانو بتخت» است، بدین کار اختصاص دادند و بعد از ظهر آنروز را بطور رسمی برای پذیرائی از مهمانان مشخص ساختند.
ص: 163
پس از پایان این قبیل مراسم، عروس و داماد بقصد بازدید بخانه‌های منسوبان و دوستان خود میرفتند. در نیمقرن قبل از این تاریخ، معمول نبود که مردی با زنش در کوچه و بازار دیده شود لذا عروس همراه خواهران و نزدیکان داماد میرفت و داماد نیز به تنهائی راه آنجا را پیش گرفته در آن مجلس شرکت میکرد. بعد از این بازدیدها تشریفات «ایاغ آشدی» آغاز میشد و آن عبارت از مهمانیهائی بود که خویشان و دوستان عروس و داماد، متناسب با درجه نزدیکی که با آنها داشتند، بافتخار آنان ترتیب میدادند و از خانواده‌های طرفین نیز دعوت مینمودند.
عروس بطوریکه گفتیم از خانواده شوهر رومیگرفت و از حرف زدن پیش پدر و برادران داماد خودداری میکرد. اولین باری که با پدر شوهر سخن میگفت سکه طلائی باو هدیه میشد و آنرا در اصطلاح محل «دل آلتی» یعنی زیرزبانی میگفتند.
تا زمانیکه عروس حامله نمیشد و وضع حمل نمیکرد او را عروس تلقی میکردند ولی بعد از آن کم‌کم جزو افراد عادی خانواده میگشت.
حاملگی و زایمان او هم بخش مهمی از وقایع زندگی خصوصی خانواده بود که ما در ابتدای این فصل بدان اشاره کردیم و نیازی برای تکرار آن در اینجا نمی‌بینیم ولی بیان این مطلب را لازم میدانیم که در ایام حاملگی از حیث خوراک و مشاهدات زن حامله مراقبت خاصی معمول میداشتند و از نگاه کردن وی مثلا بحیوانات و مناظر نامتناسب جلوگیری میکردند زیرا عقیده داشتند که این نگاه در صورت و سیرت جنین اثر میگذارد همچنانکه خوردن غذاهای نامتناسب، بویژه از دست کسان ناباب، در ایام و یار خلق‌وخوی غذا دهنده را بطفل منتقل میسازد. شنیدنی است که اگر دو نفر مرد یا زن اردبیلی را گاهی باهم دعوا میشد بزرگترین ناسزا و پرخاش آنها بهمدیگر این بود که طرف را محصول لقمه بد یا لقمه حرام مورد خطاب و عتاب قرار میدادند.

مسافرتها:

در عصر حاضر در اردبیل، مثل هرشهر دیگر ایران، کمتر کسی میتوان یافت که از زادگاه خود بدر نیامده و مسافرتی نکرده باشد.
ص: 164
این امر در درجه اول معلول امنیت و در وهله ثانی کثرت وسایل نقلیه و راحتی آنهاست در صورتیکه در گذشته این کار بسختی صورت میگرفت و مشکلات زیادی همراه داشت.
اولین مشکل مسافرت ناامنی راهها بود و بطوریکه در جای خود گفته‌ایم بیرون از شهر در قلمرو تاخت‌وتاز عشایر شاهسون قرار داشت. این بود که کمتر کسی جرأت بیرون آمدن از شهر میکرد و یا قصد مسافرت مینمود. طبیعی است که این امر بیش از همه متوجه مردم عادی شهر بود وگرنه آنهائیکه باقتضای شغل مجبور به مسافرت بودند چاره‌ای جز از آن نداشتند.
ناامنی راهها مخصوص اردبیل نبود. در هرولایتی جماعتی از راه تعدی و چپاول زندگی میکردند و در مواقع لازم از غارت و کشتن آدمی نیز امتناع نمی‌نمودند.
وسیله نقلیه هم یکی دیگر از مشکلات سفر بشمار میآمد زیرا این وسیله منحصر به چهارپا بود و خستگی زیادی برای انسان فراهم مینمود.
بر این سختی باید وضع توقفگاههای طول راه‌ها را نیز اضافه نمود و ناراحتی منزلگاهها را یادآور شد.
مهمترین سفریکه اهالی اردبیل عموما آرزوی آنرا در دل داشتند رفتن بعتبات و یا زیارت بارگاه امام هشتم در مشهد بود و این کار بیش از هرچیز بامکان مالی شخص بستگی داشت. کسانی که قدرت مالی داشتند در صورت باز بودن راه بکربلا و الا بخراسان میرفتند.
مسافرت خراسان از طریق روسیه صورت میگرفت و زوار اردبیلی از راه آستارا بباد کوبه و از آنجا پس از طی عرض دریای خزر با کشتی بتاشکند و مشهد میرسیدند و در برگشتن نیز از این راه مراجعت میکردند. سفر با کشتی، آنهم در دریای متلاطم خزر، نگرانیها و ناراحتی‌های زیادی داشت با اینحال مسافران اردبیل آنرا بر خستگی حاصل از سواری بر چهارپایان و بویژه ناامنی راهها، مخصوصا در منطقه ترکمنستان، یعنی گرگان و گنبد قابوس و آنحدود، ترجیح میدادند اگرچه سوار شدن بر کشتی هم برای مسافران تا حدّی خوش‌آیند بود.
مسافرت عتبات عالیات کلا بوسیله چهارپا انجام میشد و خسته‌کننده‌تر از سفر
ص: 165
خراسان بنظر میآمد. مسافرت بطور دسته جمعی و بشکل کاروان صورت میگرفت.
از یکی دو ماه قبل شخصی که او را «چاوش» مینامیدند علمی در دست در بازار و کوچه‌ها براه افتاده اشعاری با صدای دلنشین در مدح یارثای حضرت امام حسین (ع) و یارانش میخواند و بدینوسیله تاریخ حرکت کاروان زائران را باطلاع علاقمندان میرسانید.
کسانی که درصدد زیارت بودند از طریق آن منادی روز حرکت و اطلاعات لازم را بدست میآوردند و وسایل مسافرت خود را فراهم میکردند. بعضی شخصا اسب میخریدند و نوکری با خود همراه برمیداشتند و برخی اسب کرایه نموده در روز و ساعت معین آماده میشدند.
راه بین اردبیل و عراق از خشکی و لذا طولانی بود و آن ایام در مدت یکماه طی میشد و بنابراین رفت و برگشت یک زائر قریب سه ماه و گاهی بیشتر طول میکشید و چون امکان برخورد با راهزنان و بیم کشته شدن نیز در بین بود از اینرو زائر معمولا وصیت‌نامه مینوشت و قبل از حرکت طلبها و قرضهای خود را مشخص مینمود.
براه افتادن کاروان زائران بسیار دیدنی بود. مسافران از دو روز قبل از حرکت در خانه خود می‌نشستند و مردم برای دیدن و التماس دعا میآمدند. روز حرکت نیز همه قوم و اقربای آنها برای بدرقه به بیرون شهر میرفتند و آنهائیکه اسب داشتند کسان خود را گاهی یک منزل، یعنی شش فرسخ مشایعت مینمودند.
راه کاروان‌رو در آن روزگار از طریق قریه ججین یا داشکسن در جنوب شرقی شهر بود و آخرین نقطه مشایعت‌کنندگان پیاده پل داشکسن بشمار میآمد. کاروان در آنجا ساعتی توقف میکرد و هرزائری با کسان خود تودیع و خداحافظی مینمود.
چاوش در حالیکه پرچم سه گوش خود را در دست داشت با آواز بلند و لحن مهیج اشعاری در مدح شهدای کربلا میخواند و بیش از پیش مردم را تحریک میکرد تا آنجا که گاهی بعضی از مشایعت‌کنندگان از همانجا داخل کاروان میشدند و با آنها راه کربلا در پیش میگرفتند.
مشایعت زوار منحصر بکسان آنها نبود بلکه اغلب مردان شهر برای التماس
ص: 166
دعا میآمدند و شرکت در این بدرقه را نوعی احترام بخاندان نبوت میدانستند. از اینرو صبح روز حرکت کاروان شهر بصورت تعطیل در میآمد.
مراجعت از سفر زیارت نیز هیجان‌انگیز بود. از چند روز قبل چابک‌سواری، که معمولا همان چاوش بود، خود را بشهر میرسانید و علم در دست در بازار و کوچه روز ورود زوار را اعلام مینمود. در آنروز نیز مردم برای استقبال از کسان و دوستان بحرکت در میآمدند و نزدیکترین آنها بهریک از زائران، گوسفندهائی بر سر راه آنها قربانی میکردند. زائران روی اسب از میان مردم میگذشتند و دو دست خود را برای مصافحه مستقبلین در طرفین میگرفتند. جمله‌ایکه مصافحه‌کنندگان بزوار میگفتند این بود که «خدا قبول کند» یا «زیارت قبول» و جوابی که می‌شنیدند چنین بود «خدا بشما هم روزی کند»، «بشما هم قسمت شود انشاء اللّه».
بدرقه و استقبال زوار بسیار دیدنی بود و حالت روحانی خیره‌کننده‌ای داشت و ادب و احترامی که مردم نسبت بهم و زوار ابراز میکردند غیر قابل توصیف بود.
زائران با همین وضع بسوی خانه‌های خود میرفتند و در پیشاپیش آنهائیکه ثروتمند بودند یا در شهر و اجتماع حسن شهرت داشتند، دراویش و مداحان با آواز بلند اشعاری میخواندند. در مقابل در خانه گوسفندی برای قربانی حاضر بود. زائر توقف میکرد تا آنرا ذبح کنند و سر از تن آن جدا سازند تا او از میان آندو بگذرد.
در مدخل حیاط خانه منقلی از آتش آماده میکردند و در موقع ورود مسافر اسپند در آن میریختند.
زائر سه روز در خانه میماند و مردم دسته‌دسته بدیدن او میآمدند و قبول زیارت ویرا آرزو میکردند. در این روزها بتناسب امکانات اقتصادی مسافر، در خانه او ناهار و شام تدارک دیده میشد و از خویشان و دوستان برای این ولیمه دعوت بعمل میآمد. در این مهمانی از کسانی هم دعوت میشد که بعنوان چشم روشنی هدیه‌ای بخانه زائر فرستاده بودند.
بطوریکه گفته‌ایم در آن تاریخ این تحفه‌ها عبارت از کله قند و در پیش بانوان
ص: 167
شاخه نبات بود و اگر کسی علاقمند بارسال تحفه بیشتری بود خونچه شیرینی سفارش میداد و شیرینی فروش آنرا بطرز زیبائی می‌آراست و بخانه موردنظر ارسال میداشت.
سفر حج هم چنین بود و برای رفتن بزیارت خانه خدا چاوش در موقع خود اعلان میکرد و قافله مثل کاروانهای زیارت ترتیب مییافت.
مسافرت بعربستان از طریق بندر «طرابوزان» در ترکیه صورت میگرفت.
حجاج تا آنجا با چهارپا میرفتند و از آنجا سوار کشتی شده از طریق دریای سیاه و تنگه‌های «بسفر» و «داردانل» گذشته بمصر و از آنجا از راه بحر احمر در خاک عربستان پیاده میگشتند. استانبول در آنعهد محل تلاقی اینان با آنعده از همشهریان بود که از حج گذشته مراجعت میکردند و آنها پس از رسیدن باردبیل مبشر سلامت مسافران حج آینده بودند زیرا رفت و برگشت از این منطقه تا مکه یکسال و گاهی بیشتر طول می‌کشید.
سفر حج رعب‌انگیز بود و سختی راه و طول مسافرت خوف و هراسی در دلها ایجاد میکرد و افراد مستطیع را از اقدام بدین سفر واجب باز میداشت. با اینحال کسانی نیز بودند که در اولین سال اطلاع از استطاعت خویش برای ادای فریضه براه میآفتادند زیرا معتقد بودند که در صورت تأخیر ممکن است موانعی پیش آید و عقوبت الهی دامنگیر آنها گردد.

بیماری و مرگ:

عمر متوسط اردبیلیان در گذشته هم کمتر از شصت سال نبود زیرا آب و هوای سالم و وفور نعمت در سلامت روح و جسم آنان اثر داشت. اما هرچند سال یکبار امراض واگیرداری مثل وبا و طاعون و حصبه پیدا میشد و بزندگی جمع کثیری خاتمه میداد. در بین این امراض بیش از همه وبا قتل عام میکرد و بطوریکه در جلد اول این کتاب اشاره کرده‌ایم گاهی سالهای وبائی از جهت کثرت کشتار مبداء تاریخی برای ذکر اتفاقات دیگر میشد.
علت بروز وبا بیشتر آمدوشد مسافر بود و چنانکه گفته‌ایم رونق اقتصادی این شهر موجب آن میشد که گاهی در یکروز یکصد و پنجاه قطار شتر (متجاوز از یکهزار شتر) باین شهر وارد شود و طبیعی است که با این کاروانهای متعدد افراد زیادی نیز
ص: 168
آمدوشد میکردند و بدینوسیله مرض را از نقاط دیگر بدین شهر میآوردند و چون بهداشت نیز بقدر امروز در جهان گسترش نداشت موجب ابتلای مردم میگشتند.
در موقع بروز وبا یا طاعون مردم غالبا بدهات دور دست، بویژه در دامنه‌های کوه سبلان سفر میکردند و تا برطرف شدن بیماری در آنجاها میماندند ولی طبیعی است که این امر، جز طبقه بخصوص، برای دیگران میسر نمیشد و مرض نیز دسته‌دسته آنها را درو میکرد.
این امراض بومی محل نبودند بلکه از خارج سرایت میکردند و بعد از دو سه ماه پایان مییافتند. امراض محلی غیر از کهولت سن در بزرگسالان، ذات الریه و سرخک و مخملک و دیفتری و گاهی نیز آبله بود و مرگ‌ومیر بر اثر آنها، مثل هر نقطه دیگر، یک امر عادی بحساب میآمد.
طبیب نسبت بجمعیت شهر کافی بود و برخی از آنها در شناخت و معالجه امراض تجربیات وسیعی داشتند. دواخانه‌های اردبیل که در محل آنها را «اپتک‌خانه» میگفتند بیشتر دواجات گیاهی میفروختند. با اینحال انواع دواهای شیمیائی نیز، که بدواهای جوهری مشهور بود، موجود داشتند. دستور ترکیب دواها را دکتر مینوشت و دواساز از روی نسخه طبیب آنها را ترکیب نموده بصورت «کپسول» یا حب و یا گرد در میآورد.
اطباء بمناسبت شغل مورد احترام بودند و گاهی علاوه بر شغل خود مقام و شخصیت اجتماعی نیز داشتند. در پنجاه سال پیش شادروانان نیر الاطبا. سید الحکماء، حاج فخر الحکماء، شمس الحکماء، میرزا غنی حکیم، لوتر (ارمنی)، و آقا جان جهود از اطبای بنام اردبیل بودند و هریک مشتریان و علاقمندانی داشتند.
وقتی شخصی در میگذشت اولین کار افراد خانواده او آگاه کردن کسان و آشنایان بود. این کار در مورد نزدیکان با فرستادن پیک و درباره دیگران از طریق مناجات
ص: 169
صورت میگرفت. مناجات بوسیله مؤذن مسجد محله متوفی بعمل میآمد و او در پشت بام مسجد اشعاری را با آواز بلندی میخواند و برای عموم مؤمنین از پیشگاه خدای متعال آمرزش طلب میکرد. مردم که بچنین نحوه خبر آشنائی داشتند بدین طریق از هویت شخص در گذشته مطلع میگشتند و برای شرکت در مراسم تشییع حضور بهم میرسانیدند.
بر در خانه متوفی هم تابوت میگذاشتند و قوطی آنرا برای قرار دادن جنازه بداخل خانه میبردند. گاهی مرده را در حیاط خانه غسل میدادند ولی بیشتر مراسم تغسیل در غسالخانه صورت میگرفت. بدینمعنی وقتی کسان و دوستان متوفی جمع میشدند جنازه را در قوطی تابوت قرار میدادند و آنرا برای حمل به غسالخانه به بیرون میبردند.
حرکت دادن جنازه از جایش تشریفاتی داشت. ابتدا آنرا در پلاس یا جاجیم، که بمنزله پتوهای کنونی بود، میگذاشتند و اطراف آنرا گرفته بلند میکردند و بار- دیگر آنرا بر زمین گذاشته میایستادند و شرط صحت این قیام آن بود که همه آنها قد خود را راست کنند.
دفعه دیگر جنازه را بلند میکردند و باز بزمین میگذاشتند و میایستادند و در مرتبه سوم آنرا در قوطی جای میدادند و بعد از طرف سر آنرا از اطاق درآورده در تابوت میگذاشتند و روی تابوت طاقه‌شال میکشیدند. تابوت در چهار گوشه خود دسته‌های بلندی داشت. تشییع‌کنندگان آنها را بر دوش گرفته بطرف غسالخانه، که در مجاورت قبرستان بود، میبردند. در موقع حمل جنازه شخصی که او را «معرف» میگفتند پیشاپیش جنازه حرکت میکرد و شعار اسلامی «لا اله الا اللّه» را با عبارات عربی دیگر که حالی از وحدانیت خدا و نبوت حضرت محمد (ص) و ولایت حضرت علی (ع) و اولادش بود با صدای بلند میخواند.
مراسم غسل و کفن نیز تابع دستورهای شرع بود بدینمعنی ابتدا میت را با آب سدر بعد با آب کافور و در مرحله سوم با آب خالی غسل میدادند و پس از فراغت از غسل آنرا در چلوار یا مدقالی بنام کفن، که قبلا آماده کرده بودند، می‌پیچیدند
ص: 170
و در موقع کفن کردن نیز هفت موضع از بدن او یعنی پیشانی، دو کف دست، دو سر زانو و دو انگشت بزرگ پا را، که هنگام سجده در نماز بر زمین قرار میگیرند، با مالیدن کافور حنوط مینمودند و گاهی در چشمان او تربت کربلا میگذاشتند و آنگاه نماز گزارده برای دفن بکنار قبر حمل میکردند.
جنازه را معمولا فرزند ارشد یا نزدیکترین شخص از کسان او در قبر میگذاشت و اگر متوفی زن بود، بحکم آنکه با مرگ وی عقد نکاح او با شوهرش قطع شده و جزو نامحرمان گشته است، در قبر گذاشتن او بوسیله فرزند یا برادر و دیگر افراد محرم صورت میگرفت.
حکم اسلام برآنست که در قبر پارچه کفن را از صورت میت کنار بزنند و گونه راست او را بر خاک بگذارند. این کار توأم با دعائی است که معرف بعنوان تلقین میخواند و تا آن دعا تمام نشود کسی که او را در قبر گذاشته است باید با دست بر شانه میت تکان دهد و چون دعا تمام شود با سنگ لحد و خاک روی آنرا بپوشانند. ریختن خاک بر روی قبر را یکنوع ثواب میدانستند و هریک از تشییع‌کنندگان با بیل مقداری خاک بر آن میریختند و پس از پایان کار مراجعت مینمودند.

مجلس ختم:

صاحبان عزا در خانه و بیشتر در مسجد محله می‌نشستند و مردم دسته‌دسته برای تسلیت میآمدند و جزوه قرآنی خوانده با چای و قلیان پذیرائی میشدند. مجلس ختم رسمی فردای دفن بنام «سحرمزاری» در مسجد تشکیل میشد. این مجلس صبح زود و قبل از طلوع آفتاب منعقد میگشت و کسانی که برای تسلیت میآمدند جزواتی از قرآن مجید میخواندند و با چای شیرین و کلوچه پذیرائی میشدند و گاهی شیر کاکائو نیز بمهمانان میدادند.
بعقیده ساکنان اردبیل شب اول قبر، بخصوص ساعات نزدیک صبح آن، بسیار مخوف و وحشتناک است از اینرو در آن شب غالبا برای مردگان نماز وحشت میخواندند و صبح زود نیز بعنوان سحر مزاری مجلسی برای قرائت قرآن ترتیب میدادند تا بدینوسیله موجبات آسایش روح او را فراهم سازند.
ص: 171
برای همه مردم میسر نبود که در مراسم سحرمزاری شرکت کنند زیرا این مجلس تقریبا مقارن طلوع آفتاب بپایان میرسید و لذا بفاصله کمی مجلس دیگری بنام «یاخاباغلادی» تشکیل میشد. مردم کم‌کم جمع میشدند و چون مجلس طیار میگشت بین همه حاضران جزوه قرآن توزیع میکردند سپس آنها را جمع مینمودند و با اجازه بزرگترین شخصیت مجلس دگمه یخه پیراهن صاحب عزا را، که از روز درگذشت متوفی بعلامت مصیبت‌دیدگی باز بود، می‌بستند. آنگاه واعظی بالای منبر میرفت و سخنانی در باب زندگی انسان و اثرات رفتار دنیوی او در مراحل بعد از مرگ و تسلیت خاطر بازماندگان بیان میکرد و از طرف بازماندگان از همدردی مردم سپاسگزاری مینمود و بدینطریق مجلس بپایان میرسید.
در پنجشنبه اول وفات و نیز روز هفتم درگذشت که در اردبیل بنام «پس‌مای » معروف بود کسان متوفی و دوستان او سر قبر میرفتند و با حلوائی که پخته و با خود میبردند احسان میکردند. روز چهلم فوت نیز چنین مراسمی بر سر قبر متوفی برپا مینمودند.
در شبهای اول فوت بتناسب استطاعت مالی خانواده او، از عده‌ای بشام دعوت میکردند و آنرا نیز احسانی برای بخشودگی گناهان وی تصور مینمودند و در خانواده‌های متمکن این عمل را چندین روز و شب برپا میداشتند.
هرمحله برای خود قبرستانی داشت و معمولا زمین قبرستان از طرف مردم خیر اهدا میشد و یا با جمع‌آوری پول از مردم خریداری میگشت.
جنازه بعضی از متمکنین را امانت میگذاشتند تا بعتبات عالیات منتقل و در نجف اشرف دفن نمایند و بدینمنظور در هرقبرستانی سرداب بزرگی در زیر زمین میساختند و اجساد امانت را در قوطی تخته‌ای گذاشته در آنجا قرار میدادند و اگر
ص: 172
مرده از اعاظم واکابر شهر بود او را در سردابهای بقعه شیخ صفی الدین یا قبری در امامزده صالح جای میدادند.
سنگهائی که در قدیم روی قبرها میگذاشتند بسیار دیدنی بود. معمولا بر دور آن آیاتی از قرآن مجید نقر میکردند و در سنگ قبر بزرگان نام صاحب قبر را نیز مینوشتند. در بعضی از سنگها چاله کوچکی برای ریختن آب بوجود میآوردند.
در سنگهائی که از چند قرن پیش تا این اواخر باقی بود نقشهائی هم از تیروکمان و یا شکل ظروف و غیره بنظر میرسید. این سنگها که در قبرستانهای اردبیل زیاد بود در موقع احداث سربازخانه شهر جمع‌آوری گردید و بصورت لاشه سنگ در آمده درپی بناها بکار رفت و در آنموقع کسی بدین فکر نیفتاد که در شهریکه تا کوه و منابع سنگهای محکم چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارد چرا باید این آثار گرانبها را که از منابع مفید برای تحقیقات تاریخی این محل بود از بین ببرند.
فاتحه اهل قبور در شبهای جمعه معمول بود و بیشتر اشخاص برای خواندن آیاتی از قرآن مجید بر سر قبر کسان خود میرفتند و با دادن پولی بقاریان، که معمولا اشخاص کم بضاعتی بودند، آنها را برای قرائت سوره‌ای از قرآن مجید بر کنار قبر می‌نشاندند. شبهای رغائب و اعیاد بویژه عید نوروز نیز بزیارت آنها میرفتند و احساناتی میکردند و این کار در شب وفات در هرسال نیز رعایت میشد.
قبرها متعلق بخانواده‌ها بود و جز از مردگان آنها جنازه دیگری را در آنجا دفن نمیکردند و معمولا بعد از سی سال از تاریخ درگذشت شخصی از قبر او برای دفن مرده دیگری استفاده مینمودند.
این مراسم امروز نیز در آن شهر اجرا میشود جز آنکه چاپ و الصاق آگهی در معابر جای مناجات قدیم را گرفته است.
مطالبی که در این گفتار عنوان گردید آداب و سنن گذشته مردم اردبیل است که بعضی از آنها امروزه دگرگون گشته و برخی نیز اصولا متروک شده است.
ص: 173
ما در ضمن گفتار دیگری که حاوی اطلاعاتی در زمینه آداب و رسوم زندگی کنونی اردبیلیان است بمطالب دیگری از این حیث اشاره کرده‌ایم و برای آنکه حجم کتاب حاضر بیشتر نگردد آن گفتار را در جلد سوم منظور داشته‌ایم.
ص: 174

گفتار نهم آثار تاریخی اردبیل‌

فصل اول- آثار تاریخی قبل و بعد از خاندان صفوی‌

آثار قبل از اسلام:

در جلد اول این کتاب گفتیم که اردبیل شهری است قدیمی و بقولی قدمت آن تا قبل از ظهور زردشت نیز میرسد و یادآور شدیم که برطبق آخرین نظریه زردشت شناسان، دوران زندگی و دعوت آن پیام‌آور باستانی ایران تقریبا ده قرن پیش از میلاد مسیح (ع) یا سی قرن قبل از این تاریخ بوده است و از این رهگذر در آن جلد اشاره کردیم که هرآینه از پیدایش اردبیل بیش از سی قرن میگذرد و تاریخ آن بدوره‌های اولیه مهاجرت آریا ها بسرزمین ایران میرسد که بقول مورخان آغاز آن مهاجرت از سه هزار سال تا قرن چهاردهم قبل از میلاد مسیح بوده است. اگر «اورارتو» ها اولین قوم آریائی باشند که در این سامان سکونت کرده و در بنای اردبیل مؤثر بوده‌اند تاریخ اردبیل خیلی قدیمتر از آن خواهد بود که با ظهور زردشت نسبت بدان شهر عنوان شده است.
شهری با چنین قدمت طبعا باید دارای آثار ارزنده باستانی باشد ولی با کمال
ص: 175
تأسف باید گفت که چون عمارات مسکونی آن همواره با خشت و گل ساخته میشده در مقابل هوای مرطوب تاب مقاومت نیاورده پایدار نمانده‌اند و حوادث و اتفاقات تاریخی، مثل هجوم اقوام شمالی خزر، عربها، گرجی‌ها، مغول و تاتار و نیز کشمکشهای محلی عامل دیگری بر ویرانی آنها شده‌اند چنانکه عوارض طبیعی از قبیل زمین‌لرزه های شدید و سیل و نظایر آنها هم گاه و بیگاه عمارات اردبیل را با خاک یکسان نموده و سبب گشته‌اند که امروز حتی بناهای بزرگی که مربوط بدو سه قرن پیش باشد کمتر بچشم بخورد.
کسانی که درباره این شهر بررسی‌هائی کرده‌اند طبعا مثل دکتر «کریستن ویلسن» مؤلف تاریخ صنایع ایران معتقد شده‌اند که «تپه‌های ما قبل تاریخ در اطراف اردبیل» زیاد است ولی «هنوز اکتشافات و حفریات از روی اصول علمی نشده است» و روزی که این کار صورت گیرد تاریخ آن روشن خواهد شد.
آثار تاریخی‌ایکه امروزه در برخی از نقاط ایران دیده میشود غالبا مربوط بامور و اعتقادات دینی است و ساختمانهای شخصی و بناهائی که در آنها رنگ مذهب و روح خیرات اجتماعی نباشد بندرت در عرصه پهناور این ملک دیده میشود. تعداد این آثار نیز هرچه بزمانهای قدیم مربوط باشد کمتر است مثلا از معابد باستانی جز در چند نقطه اثری باقی نمانده و از آتشکده‌های ایرانیان قبل از اسلام بغیر از اندی خرابه نشانه‌ای موجود نمیباشد.
در اردبیل نیز، که مرکز نشوونما و دعوتهای اولیه آئین زردشت بوده است، معبدی و یا بنائی از آن دین باقی نمانده ولی در بعضی از نقاط، منجمله دامنه‌های کوه سبلان و نیز در خود شهر آتشکده‌هائی بوده است که با رواج اسلام عموما از بین رفته و جز قریه آتشگاه حتی نامهای آنها نیز عوض شده است.
آتشگاه، که بین مردم بنام «آغ امام» یا «آقا امام» معروف است، یکی از قراء دامنه سبلان میباشد. محل آتشکده قدیمی در کنار دهکده قرار دارد و برجای مرتفعی است و امروزه مسجدی بر روی آن موجود است و بصورت زیارتگاهی میباشد. نظیر این آتشکده در دهستانهای دامنه‌های سبلان زیاد است.
ص: 176
اردبیلیان میگویند که مسجد جمعه تاریخی شهر نیز برجای آتشکده قدیمی ساخته شده و این گفته را زبان بزبان از پیشینیان خود نقل می‌کنند. ارتفاع این محل از زمینهای مجاور و قرائن دیگر هم گفته آنانرا تأیید مینماید.
بزعم بعضی «حیران» هم، که گردنه‌ای است بین اردبیل و آستارا، در اصل «هیران» و مرکز آتشکده‌های اینحدود بوده است و بطوریکه مطلعین میگویند قریه «هیر» در چهار فرسخی شرق اردبیل هم، که در دامنه کوه «باغرو» از سلسله جبال البرز واقع است، بهمین جهة این نام را بخود گرفته است.
آنچه درباره آثار قبل از اسلام میتوان گفت اینست که بنائی که مستقیما از آنزمان پابرجا باشد در اردبیل بچشم نمیخورد و فقط در قریه «کورائیم» که یکی از قراء اطراف اردبیل است، طبق اظهار مطلعین اثری از دوران ساسانی باقی میباشد .
از آثار بعد از اسلام نیز نمونه‌های بسیار قدیمی بچشم نمیخورد و کهنترین آنها مسجد جمعه میباشد که امروز نیز دیوارهای شبستان و قسمتی از گنبد آن پابرجا است.

مسجد جمعه:

این مسجد در قسمت شمال شرقی شهر قرار دارد و بلندترین بنای کنونی اردبیل بشمار میآید. جائیکه مسجد در آن ساخته شده محل مرتفع و تپه مانندی است و کف شبستان آن از سطح کوچه‌های مجاور بالغ بر هشت متر بلندتر میباشد. این بلندی تپه طبیعی نیست و لذا مردم آنرا جای آتشکده قدیم میدانند و در اینباره نسلا بنسل نیز مطالبی نقل مینمایند. اطراف مسجد قبرستان کهنه‌ای است و چون از مدتها پیش دفن اموات در آن ممنوع شده قبور موجود مندرس و در شرف از بین رفتن میباشد.
مسجد اصلی بنای با عظمتی بوده است که بنا بنوشته بعضی‌ها در سال 678 هجری قمری ساخته شده است. این مسجد گنبد آجری بزرگی داشته که از خارج با کاشیهای آبی رنگ ساده مزین بوده و بر دور آن با کاشیهای معرق کتیبه‌هائی وجود داشته است که بمرور ایام از بین رفته است.
این قبیل گنبدها معمولا دو پوش ساخته میشده یعنی بانیان آنها دو گنبد بوجود
ص: 177
میآوردند که یکی از آنها جدار خارجی و دیگری سقف داخلی بنا را تشکیل میداد.
حوادث ایام هردو گنبد این مسجد را فرو ریخته و تنها دو قسمت قوسی شکل ناقص از گنبد خارجی و قسمت محدودی از گچ‌بریهای گنبد داخلی را در چهار گوشه فوقانی دیوارهای شبستان اصلی برای نمایش عظمت باستانی آن باقی نگاهداشته است.
نمائی از مسجد جمعه تاریخی اردبیل.
شبستان بزرگ و اصلی مسجد بشکل مربع است و رواق آن که خارج از بنای اصلی و در سمت شمال آن قرار دارد بعدها با تیرهای چوبی پوشیده شده و نمازخانه
ص: 178
فعلی را بوجود آورده است. دیوارهای مسجد و قسمتهائی که از گنبد آن باقی مانده از عظمت پیشین این بنای باستانی حکایت مینماید. در قدیم کف شبستان اصلی خیلی پائینتر از کف خاکی فعلی بوده و گچ‌بریهای زیبائی که قسمتی از آنها در طرفین محراب دیده میشود حکایت از آن دارد.
بعدها با ریزش گنبد و نیز گرد و خاکی که در طی قرون بر آن ریخته شده کف آن بالا آمده است و چون این شبستان قرنها گنبد و سقف نداشته برف و باران کف آنرا سفت و سخت نموده و رطوبت نیز دیوارهای محکم و مرتفع مسجد را در معرض تهدید قرار داده است.
سابقا در وسط شبستان چاه عمیقی بود که بزعم بعضی در قدیم آب نیز داشته است یا بر قناتی باز میشده است. از مدتها پیش که ته آن پرشده و آب آن خشگ گشته بود، آنرا «چاه خبر» میگفتند و محل کسب اطلاع از مسافر میدانستند زیرا زنانی که کسان آنها بسفر رفته و خبری از آنها نداشتند بر کنار آن می‌نشستند و سر خود را در چاه کرده مسافران خود را صدا میزدند و با تعبیریکه بانعکاس صدای خویش میدادند آنرا خبری از جانب آنها می‌پنداشتند. امروزه آن چاه بکلی پرشده است.
درباره این چاه گفتارهای زیادی هست ولی ما چنین میپنداریم که بعد از فرو ریختن گنبدها برای آنکه آب برف و باران در داخل شبستان جمع نشود آنرا احداث کرده‌اند؛ بویژه آنکه در بیرون مسجد هم چاه آبی برای رفع نیاز مردم بوده است.
علت خرابی گنبد و تاریخ آن بدرستی معلوم نیست و گویا زلزله‌های شدید قرون گذشته موجب ویرانی آن گشته است.
برخی از سالخوردگان هجومهای تاریخی و یورشهای وحشیانه مهاجمین را هم در این کار مؤثر میدانند زیرا در آن حوادث تاریخی این مسجد پناهگاه ساکنان خانه‌های اطراف بوده و دالانهائی که در بدنه دیوارهای قطور آن وجود داشته با فضای خالی بین دو گنبد، محل پنهان شدن مردم در هجومهای تاریخی می‌گشته است. در محل، بنقل از
ص: 179
پیشینیان، میگویند که در یکی از این حملات جمع زیادی از مردم در آنجا مخفی بوده‌اند ولی بر اثر صدای گریه طفلی، مهاجمین از جای آنان خبردار گشته همه را از دم-
نمونه‌ای از گچ‌بری و نقاشی داخلی قدیمی مسجد جمعه.
تیغ گذرانیده‌اند و هم اکنون بعضی از سالخوردگان معتقدند که سطح خارجی آن قسمت از دیوار مسجد، که با خاک پر شده، با رنگ خون آن کشته‌شدگان رنگین است و مبنای این عقیده را هم گفته‌هائی میدانند که زبان بزبان از پیشینیان خود شنیده‌اند.
در دیوار جنوبی داخل شبستان سنگ شیری رنگ بزرگی بر بدنه آن نصب
ص: 180
بود که در آن جای پنجه دست انسانی، البته بزرگتر از دست معمولی، نقر شده بود مردم آنرا منتسب بحضرت امام حسن مجتبی (ع) میدانستند و برای زیارت آن میرفتند و زنها، با روشن کردن شمع در برابر آن، حاجت میخواستند. این سنگ دو سال پیش بسرقت رفته و گویا اقدام جدی برای یافتن آن نیز بعمل نیامده است.
نظیر این پنجه سنگی پنجه دیگری نیز در دیوار مقبره شاه اسماعیل صفوی، در بین کاشیهای لاجوردی منقوش بآب طلا، نصب شده و ما در جای خود بدان اشاره کرده‌ایم.
یکی از این سنگها هم سابقا در صحن بقعه شیخ صفی الدین، کنار مدخل آرامگاه مادر شاه طهماسب، بر دیوار نصب بود و به پنجه علی شهرت داشت.
تعداد این سنگها با علامت پنجه حکایت از آن دارد که در روزگار قدیم این نقش دست برای مردم اینحدود جنبه قدس و حرمتی داشته و چه‌بسا که دور از ریشه و مبنای مذهبی هم نبوده است.
اثر قدیمی دیگری که در بنای مسجد جمعه باقی مانده در چوبی دو لنگه‌ای منقشی است که در مدخل مسجد فعلی قرار دارد.
در بالای لنگه‌های آن ابیاتی حاوی ماده تاریخ با چوب و بخط نسخ بسیار زیبا منبت‌کاری شده ولی صد حیف که آنچه در قسمت بالای لنگه سمت راست بوده است بمرور ایام ریخته و از بین رفته است ولی نوشته بالای لنگه سمت چپ بدین شکل باقی است:
«..- قدس تازه کردند.چو بشمردیم تاریخش خلف شد.
خلف خواند دعای او عزیزان که عمرش درپی غفلت تلف شد».
ما در جلد اول این کتاب با اشاره بمأخذ مورد استفاده، تاریخ بنای این مسجد را سال 678 هجری نوشته‌ایم. ملاحظه ابیات فوق حکایت از آن دارد که در سال «خلف» یعنی 710 هجری آنرا «تازه» کرده‌اند. اما چون قرینه‌ای در دست نیست برای انسان تردید حاصل میشود که آیا خود مسجد را در آنسال تجدید بنا نموده‌اند یا
ص: 181
آنکه در مسجد را تازه کرده‌اند. با در نظر گرفتن اینکه در آن ایام بیشتر مردم این شهر مذهب تسنن داشته‌اند کلمه «- قدس» ایکه در آن کتیبه بکار رفته ذهن را، با توجه بتعصب اهل سنت، بیشتر متوجه خود مسجد مینماید و نه در آن. و در اینصورت خود سوآل دیگری بدین شکل پیش میآورد که بنائی که در سال 678 هجری ساخته شده چگونه بعد از 32 سال آنرا «تازه کرده‌اند» مگر آنکه بگوئیم حوادث آنرا در این فاصله ویران کرده و یا تاریخ پیدایش مسجد اولیه قدیمتر از 678 بوده است.
با آنکه در 710 هجری زبان ترکی و آذری در این سامان رواج داشته سرودن ماده تاریخ بزبان فارسی قابل توجه میباشد.
باری مسجد فعلی از آثار دوران سلجوقی است و روزیکه برای باستانشناسان امکان مطالعه و تحقیق در سبک معماری و مصالح بکار رفته در بنا فراهم شود تاریخ اصلی مسجد و تجدید بنای آن با دلایل و مدارک کافی روشن خواهد شد.
برای نگارنده میسر نشد محل جامع قدیم شهر را، که بقول مورخان در چهار سوق بازار صلیب شکل اردبیل قرار داشته است، تحقیق نماید و آنرا با محل این مسجد تطبیق کند . ظن قوی آنست که این مسجد برجای آن ساخته شده است زیرا در اسلام جای مسجد غیر قابل تصرف است و طبعا میباید در محل آن مسجدی بنا شود و اگر چنین باشد میتوان گفت که این مسجد برجای اولین مسجدی ساخته شده که گفتیم بوسیله اشعث بن القیس الکندی در سال 35 یا 36 هجری در اردبیل بنا گردید .
این نظر را آتشکده بودن جای مسجد نیز تأیید مینماید زیرا طبق نوشته مورخان، مسلمانان بعد از فتح بلاد و شهرهای ایران، آتشکده‌ها و معابد آنها را مبدل بمسجد میکردند.
در مسجد جمعه فعلی سنگ دیگری بوده است که این کتیبه بر آن نقر شده بود «در زمان خلافت شاه صاحب قران گیتی‌ستان ابو المظفر سلطان حسین بن علی بن عثمان البایندری خان خلد اله ملکه و خلافته مال و مستوجهات قصبه محترمه اردبیل را بمبلغ چهل تومان تبریزی مخلدا و مؤبدا مقرر فرموده نشان جهانمطاع اصدار نمود بتاریخ
ص: 182
ئیلان ئیل ثمان و سبعین و ثمانمانه (878).».
این سنگ را گویا اداره فرهنگ و هنر اردبیل از بیم سرقت بساختمان اداره
در قدیمی مسجد جمعه.
(در حاشیه بالای لنگه سمت چپ کتیبه‌ای که در متن کتاب بدان اشاره شده است باقی است).
ص: 183
و بعد بچینی‌خانه بقعه شیخ صفی الدین منتقل نموده و در آنجا نگهداری میکند.
قابل توجه است که این قبیل اشیاء تاریخی در ایامی که هیچگونه نظام و امنیتی در کشور ایران نبوده قرنهای ممتدی در جای خود باقی بوده است ولی در ایندوره که ایران از امنیت سرتاسری برخوردار است و قدرت دستگاههای امنیت و انتظامی و قضائی کشور در همه جا ساری و جاری است گویهای چهار گوشه صندوق شیخ صفی الدین، چهلچراغ مسجد آقا میرزا علی اکبر، سنگ پنجه مسجد جمعه و ... یکی پس از دیگری بسرقت رفته است.
باری مأذنه مسجد بصورت گلدسته استوانه شکلی در کنار مسجد و بفاصله تقریبی پانزده متری غرب شبستان اصلی قرار دارد و گویا در قدیم کتیبه‌ای روی سنگ سماقی زیبائی بر آن نصب بوده است که روسها پس از شکست قشون عباس میرزا همراه اشیاء نفیس و کتابهای گرانبهای بقعه شیخ صفی الدین آنرا نیز برده‌اند.
در حال حاضر دو کتیبه سنگی در قسمت جنوبی بدنه گلدسته نصب است که چون بر روی سنگ آهکی نقر شده سائیدگی یافته و خواندنش متعذر گردیده است.
در یکی از این سنگها عباراتی بدین نحو بچشم میخورد «چون پادشاه مغفرت پناه میران شاه ... و امیر کبیر با یزید بسطامی ... حضرت سلطان الزمان خاقان الدوران و ... ملک المستعان سلطان غازی حسین ... مالک ..»
ص: 184
مسجد جمعه جزو آثار باستانی به ثبت رسیده و این امر بیش از پیش در خرابی دو کتیبه سنگی بر بدنه مأذنه مسجد جمعه.
آن مؤثر گشته است زیرا مردم حق ندارند در آن تعمیراتی انجام دهند و برای سازمانهای قانونی نیز عنوان «فقدان اعتبار» اقدام بتعمیر آنرا متعذر میسازد.
ص: 185

شاهان و پیران اردبیل:

از مطالبی که ما برای روشن کردن آن بسیار کوشیدیم ولی بجائی نرسیدیم آشنائی با شاهان و پیران معروفی است که امروز هم در اردبیل شهرت دارند و برخی از محلات شهر نیز بنام آنها نامیده میشود.
شاه و پیر از اصطلاحات تصوف و عرفان است ولی این شاهان و پیران چه کسانی بوده و در چه تاریخی در این شهر می‌زیسته‌اند از مجهولاتی است که با وجود کوشش زیاد برای نگارنده آگاهی بدانها میسر نگردید.
ما در جای دیگر نیز اشاره کرده‌ایم که تصوف و عرفان با شیخ صفی الدین و اولاد او در اردبیل پیدا نشده است بلکه قبل از آنها نیز طریقت در این شهر رواج داشته و شیوخ و اقطاب بزرگی در آنجا زندگی میکرده‌اند که مدفن آنها مزار و مطاف رهروان عرفان و منجمله خود شیخ صفی الدین بوده است.
محیط عرفانی آنروز اردبیل در پیدایش روح تصوف در این عارف ربانی اثر انکارناپذیری داشته و عبادت و گوشه‌نشینی او در مقبره «پیرمیندیشین» و «پیرگنجه- بگول» و «پیر ابو سعید» در کمال معنوی و پختگی نفسانی او عامل مؤثری بوده است.
بعد از شیخ صفی الدین نیز اردبیل از مراکز مهم تصوف و عرفان گردیده و وجود اقطابی مانند شیخ صدر الدین موسی و خواجه علی سیاه‌پوش و جانشینان آنها، که وارثان بالاستحقاق خرقه و سجاده شیخ صفی الدین بوده‌اند، این نقطه را مرکز دایره طریقت ساخته بود. اما امروزه نه‌تنها از حالات و شخصیت عرفای بزرگ این حدود اطلاعی در دست نیست قبور و مدفن آنها نیز، جز چند تن، شناخته نمیباشد و گذشت زمان صفحه تاریکی بر روی آنها کشیده است.
در ایامی که ما این مجموعه را تنظیم مینمائیم در اردبیل قبر پنج پیر مشهور است که عبارتند از پیر عبد الملک، پیر ابو سعید، پیر شمس الدین، پیر زرگر و پیر مادر و چنانکه قبلا هم نوشته‌ایم مزار پیر دیگری در جنوب شرقی شهر بر بالای تپه‌ای موجود است که آنرا «پیر سحران» میگویند.
این تپه قریب سه کیلومتر از شهر فاصله دارد. بر بالای قبر اطاقکی با گل و سنگ و چوب ساخته شده است. در وسط اطاق مقداری قلوه سنگ، بشکل قبر، کنار هم چیده شده و روی آن پارچه کهنه سیاه رنگی کشیده‌اند.
ص: 186
دو سه عدد چراغ نفتی کهنه هم در طاقچه آن دیده میشود. ارتفاع تپه از جاده خلخال که از نزدیک آن میگذرد، در حدود پنجاه متر است و قسمت جنوبی آن صخره است در حالیکه قسمتهای دیگر آن خاکی میباشد و بر آن بته‌های زیادی میروید.
این محل چنانکه گفته‌ایم در قدیم یکی از محلات شهر بوده و بازار پیله نیز در آنجا قرار داشته است و گویا از این رهگذر است که آن پیر را هم در محل «پله‌سه‌ی‌ران» میگویند. زمانی نیز اطراف این تپه سوق الدواب شهر و بویژه بازار فروش شتر بوده است.
پیر عبد الملک و پیر شمس الدین در دو مسجدی، که بنام آنها خوانده میشود، مدفونند ولی سنگی بر قبر آنها دیده نمیشود که بتوان لااقل هویت آنانرا از روی آنها روشن کرد. ریش سفید محله پیر عبد الملک عقیده داشت که سنگ قبر این عارف ربانی، که قبرش هم اکنون در وسط آن مسجد است، در حدود دو متر زیر خاکهای کف مسجد قرار دارد و برای درآوردن آن باید خاکبرداری زیادی نمود.
مقبره پیر ابو سعید نزدیک سرچشمه، آنجائیکه امروز میدان ششم بهمن بجای مسجد آن احداث گردیده است واقع است و چنانکه گفته‌ایم از قدیم اطاقی بر بالای قبر این عارف ربانی قرار داشت ولی در سال 1348 خورشیدی، بدون توجه باهمیت اینگونه اماکن تاریخی از طرف شهرداری خراب گردید و آثار قبر در معرض انطماس قرار گرفت.
بنام پیر مادر هم مسجد و محله‌ای، در منتها الیه شمال شرقی شهر، موجود است ولی در خارج از مسجد و شاید بفاصله دویست متر در قسمت شمالی آن، اطاقکی است که با گل و خشت و چوب ساخته‌اند و در وسط آن صندوق چوبی کوچکی بعلامت قبر گذاشته و روی آن پارچه سیاهی کشیده‌اند. زنان از دور و نزدیک بزیارت آن میآیند و شمع و چراغ روشن میکنند و نذر و نیازی میدهند.
ص: 187
در تابستان سال 1350 خورشیدی، که نگارنده برای تحقیق مدفن پیر بدانجا رفته بود، مسجد سابق پیر مادر را خراب کرده مسجد جدیدی با دیوارهای آجری و تیرآهن بر جای آن بنا مینمودند. در قسمتی از کف مسجد برای قرار دادن پایه ستون جائی را کنده بودند و در آن استخوانهای زیادی از انسانهای گذشته بچشم میخورد.
پیرمردی که در آنجا بود اظهار می‌داشت که از آن مسجد تا پیله سحران، که بیش از سه کیلومتر فاصله دارد و عموما زمینهای زراعتی است یک رشته قبرستان است و هرجای آن که کنده میشود بقبر و استخوانهای مردگان قدیمی میرسد.
مقبره پیر زرگر بر سر راه محله‌ای بنام «آقا نقی خرمنی» بطرف بازار قرار داشت و بر روی آن اطاقی بشکل دکان دیده میشد ولی اکنون اثری از قبر و دکان بچشم نمیخورد. هنگامیکه نگارنده از دکانداران اطراف آن در اینباره تحقیق میکرد آنان با طعن و طنز میگفتند که قبر و محوطه آن بتصرف یکی از متنفذین محل درآمده و جزو ملک او قرار گرفته است بدون آنکه بخواهند نام آن متنفذ را بر زبان آورند.
در محله قنبلان یا تازه میدان، مقابل زندان فعلی شهربانی، کوچه‌ای است که آنرا کوچه پیر میگویند زیرا در اول ضلع غربی آن اطاق آجری بسیار محکمی قرار دارد و بر بالای درگاه سنگی آن شماره 111 بچشم میخورد. مردم محل آنرا مدفن پیری میدانند و در آن شمع روشن می‌کنند بدون آنکه در آن اطاق قبری دیده شود. در بالای آن درگاه سنگی، نوشته‌ای بدین عبارت نقر شده است:
«قال اله تبارک و تعالی. انما یعمر مساجد اله من آمن باله و الیوم الآخر» و اقام الصلوة و آتی الزکوة و لم یخش الا اله یکونون من المهتدین فی سنه 1041».
این نوشته حکایت از آن دارد که در آن محل در عهد سلطنت شاه صفی مسجدی ساخته شده و این سنگ بر بالای در ورودی آن نصب گشته است ولی هرآینه بعدها در آن مسجد تصرفاتی شده و این اطاق کوچک برای حفظ حرمت آن معبد باقی مانده و کم‌کم عنوان پیر نیز پیدا کرده است و چه بسا که پیر سازنده و بانی آن مسجد نیز در آنجا مدفون بوده است.
غیر از این پیران، شاهان اردبیل نیز در خور مطالعه و تحقیق میباشند و ما متأسفیم که بمدارک قابل توجهی در اینباره دست نیافتیم.
ص: 188
شاه نیز یک اصطلاح عرفانی است و در بعضی از سلسله‌های تصوف بعنوان قطب و مرشد اول شناخته میشود مثل «شاه نعمت اللّه ولی» یا «سلطانعلیشاه گنابادی» و «صفی علیشاه تهرانی» و ... ولی در برخی از سلسله‌ها اطلاق این عنوان بمرشد بزرگ دیده نمیشود و سلسله مربوط به شیخ صفی الدین هم از آنجمله میباشد.
ابن بزاز در کتاب صفوة الصفا، ضمن حکایات زیادی که از حالات شیخ صفی الدین آورده، نام جمعی از بزرگان تصوف را با عنوان پیر و پیره و مولانا و شیخ ذکر کرده است. در دوره‌های بعد، حتی در عهد سلسله صفوی هم، که سلاطین مرشد و قطب خانقاه اردبیل نیز میبودند، جز از لحاظ سیاسی عنوان شاه برای آنان بکار نرفته و بلکه از حیث قطبیت سلسله لقب «شیخ اوغلی» بدانها داده شده است . با اینحال در اردبیل تعداد هشت محله و مسجد است که با عنوان شاهان گذشته شناخته میشوند و آنها عبارت از «اقلیم شاه، چراغعلی شاه، رحمن شاه، زینال شاه، سلیمانشاه، عبد اللّه شاه، کلعبلی شاه و معصومشاه» میباشند.
این مساجد عموما با دیوارهای آجری و تیرهای چوبی ساخته شده ولی کتیبه و نوشته‌ای در آنها دیده نمیشود که لااقل تاریخ بنای اصلی آنها را روشن سازد یا شخص محقق را بشخصیت شاهان مزبور راهنمائی کند. هرچه هست این شاهان از معاریف و بزرگان عهد خود بوده‌اند و آن مساجد را بنا نهاده‌اند یا آنقدر شهرت و حرمت بین مردم محل داشته‌اند که دیگران نام آنها را بر آن معابد و محلات گذاشته‌اند.

امامزاده‌های اردبیل:

در جلد اول این کتاب نیز گفتیم که ابن عتبه احمد بن علی بن الحسین الحسنی در کتاب «بحر الانساب» گفته است که از «فرزندان صالح امام موسی کاظم علیه السلام پنجنفر حمزه، قدر الدین، قوام الدین، بدر الدین و صدر الدین قدس اللّه اسرار هم از بغداد روی بولایت
ص: 189
ری نهادند و چون بدین شهر رسیدند متفرق شدند. حمزه و صدر الدین روی بولایت اردبیل نهادند و چون بشهر رسیدند وطن ساختند ...»
بقعه امامزاده حمزه در جلوی آرامگاه شیخ جبرئیل در قریه کلخوران
ص: 190
هدف اینان تفسیر احکام اسلام و ارشاد خلایق بود و از اینجهة به ری و اردبیل عزیمت کردند که آن دو شهر مرکز ایران و آذربایجان بودند. حمزه و صدر الدین در اردبیل اقامت کردند و هم در آنجا درگذشتند. مدفن حضرت حمزه (ع) در کلخوران است و بقعه امین الدین جبرئیل، پدر شیخ صفی الدین (ع)، بفاصله چند متر در شمال آستانه کوچک او ساخته شده است. قبر حضرت صدر الدین نیز در همین قریه ولی تقریبا در یک کیلومتری سمت غربی آن، در وسط اراضی زراعتی، واقع است.
مقبره صدر الدین عمارت بسیار قدیمی دارد. جنوب آن باغ امامزاده و شمالش حیاط بزرگ دهقانی است و خادم بقعه در آن زندگی میکند. در ورودی بقعه در سمت شمال آنست و براهروی باریکی باز میشود که از شرق بغرب کشیده شده است و در دو انتهای خود بدو حجره، برای بیتوته کردن زائران، منتهی میگردد.
در وسط این دالان و در ضلع جنوبی آن، دری است که بمقبره باز میشود. قبر در وسط اطاقی است که تقریبا 5* 6 متر ابعاد آن میباشد و گنبد کم ارتفاع کهنه‌ای سقف آنرا تشکیل میدهد. روی قبر، که بالغ بر بیست سانتی‌متر از کف اطاق بلندتر است، صندوق تخته‌ای بهمین بلندی گذاشته روی آن روپوشهای رنگارنگی کشیده‌اند و شمعدانها و چراغهای کهنه و ساده‌ای قرار داده‌اند.
بر سر در ورودی بقعه انواع مختلف زیارتنامه‌ها با خطوط زیبا نصب شده و یکی از آنها بتاریخ 1324 قمری در تفلیس نوشته شده است. مرحوم حاج میرزا محسن خوشنویس ملقب به عماد الفقراء هم زیارتنامه‌ای نوشته و در زیر آن، که تاریخش 1355 قمری است، عبارت بحر الانساب را، که در فوق ذکر کردیم، آورده است و برای آنکه خواننده را به ثقه بودن مؤلف آن کتاب آشنا کند اضافه کرده است که ابن عتبه صاحب کتاب «عمدة الطالب» میباشد.
علاوه بر این دو امامزاده، دو مقبره دیگر نیز در داخل شهر بعنوان فرزندان حضرت امام موسی الکاظم (ع) شناخته میشوند که یکی بنام امامزاده صالح است ولی در محل آنرا «اوغلان امامزاده سی» میگویند و در مقابل آن امامزاده دیگر را
ص: 191
«قیز امامزاده سی » میخوانند.
امامزاده دختر چنانکه در جای خود نیز گفته‌ایم در کنار مسجدی است که مرحوم حاج میر صالح مجتهد انواری در سال 1293 هجری قمری آنرا ساخته است و امروزه بین محله اوچدکان و بازار قرار دارد. اما مقبره امامزاده صالح در نزدیکی میدان شیخ صفی الدین واقع است. هر دو امامزاده بقعه دارند ولی بقعه امامزاده صالح وسیعتر اما مخروبه‌تر از بقعه امامزاده دختر میباشد. خرابی آن بسبب رطوبت زمین است و دفن جنازه بعضی از کسان متنفذ در رواق مستطیل شکل آن هم این رطوبت را بیشتر میگرداند.
سر در بقعه امامزاده صالح در عهد شاه عباس بزرگ کاشی‌کاری شده و با کاشی های آجری مزین گشته است. این کاشیها امروز نیز باقی است ولی با خود بنا تهدید بخرابی میشود. این بنا به ثبت باستانی رسیده ولی مدتهای مدیدی است که در آن تعمیری صورت نگرفته است. در آن کاشی‌ها اشعار زیر نوشته شده و تاریخ ساختمان یا تعمیر بنا بدین نحو مشخص گشته است:
«بعهد دولت عباس شاه دین پرورکه هست بنده اولاد خاندان علی
اساس روضه شهزاده صالح از سر صدق‌بنا گذاشت حسن چاکر ولی علی
رقم زدم پی تاریخ آن خرد گفتامبارکست ز حب بنای حسن علی»
مصرع آخر که ماده تاریخ است بحساب ابجد 1031 میشود و بیت دوم حکایت از آن دارد که اساس روضه شهزاده بنا گذاشته شده است ولی چون قبل از آن تاریخ نیز بقعه این امامزاده بستی برای پناهندگان بوده است چنین بنظر میرسد که اساس
ص: 192
بنا ایجاد نگشته بلکه تعمیر یا تجدید بنا شده و یا قسمتی بر بنای قدیمی اضافه گشته است.
آنچه در اینمورد میتوان گفت اینست که این هردو امامزاده بزرگوار فرزندان بلافصل حضرت موسی بن جعفر (ع) نبوده‌اند و چون کتیبه یا نوشته‌ای که حاکی از شجره نسب آنان باشد در دست نیست باید گفت که آنها از نواده‌های آن بزرگوار و احیانا از فرزندان حمزة بن موسی الکاظم (ع) یا صدر الدین بن موسی (ع) بوده‌اند.
ما متأسفیم که با همه کوششی که در اینباره بکار بردیم اطلاعات کامل و مستندی بدست نیاوردیم.
امامزاده صالح چنانکه گفتیم در عهد سلاطین صفوی مورد احترام آنان بود و مقبره او، طبق نوشته مورخان و جهانگردان، بست و دار الامانی برای گناهکاران بشمار میآمد ولی چون محوطه وسیعی برای اقامت طولانی پناهندگان نداشت از اینرو آنها در فرصت مناسبی، که در روزهای اول بدست میآوردند، عرض میدانی را که بین آن بقعه و مقبره شیخ صفی الدین بود، و امروزه بخط مستقیم در حدود یکصد متر است، می‌پیمودند و خود را بآستانه در ورودی شیخ میرسانیدند و تا زمانیکه بخشوده نمی‌شدند در آنجا میماندند و از غذای مهمانسرای شیخ نیز اطعام میگشتند.

حمامهای قدیمی اردبیل:

دیگر از آثار تاریخی اردبیل چند حمام قدیمی بود که تأسفا در این چند سال اخیر جاهلانه آنها را خراب کردند. اردبیلیان از دوران قدیم بنظافت و پاکی علاقه داشتند و برای شستشوی خود حمامهای بزرگ و زیبائی میساختند و تا آنجا بدین امر علاقمند بودند که یکروز در هفته را بنام «روز حمام» مینامیدند. مورخان و جهانگردان قدیم از این حمامها تعریفهای زیادی کرده‌اند و مثلا مقدسی در احسن التقاسیم، در آنجا که راجع باین ولایت سخن میگوید، مینویسد که «... حمامهای پاکیزه و تمیز در آن موجود است ...»
ص: 193
برخی از این حمامها پس از آنکه قرنها متروک گشته و در زیر زمین مانده بوده است بعدها آباد و دایر گشته و مورد استفاده مردم قرار گرفته است و «کهنه حمام» و حمامیکه در نیمقرن اخیر بنام «عبش‌آباد» نامیده میشد از جمله آنها بودند.
حمام کهنه در محله پیر عبد الملک و حمام عبش‌آباد در نزدیکی بازار مسگران و بر سر راه آرد میدان واقع بود و کف آنها چندین متر پائینتر از سطح بازارهای مجاور قرار داشت. چنین بنظر میرسد که پائین بودن آنها برای این بوده است که از هوای باز محفوظ بمانند و در زمستان گرم و در تابستان خنکتر باشند. با اینحال باید قبول کرد که بمرور ایام سطح اراضی اطراف نیز بالا آمده تفاوت خود را با کف حمامها بیشتر گردانیده بود. پیرمردان بنقل از گذشتگان میگفتند که این حمام‌ها در قدیم متروک و زیر خاک و خاکستر مدفون بوده و بعدها آنها را تعمیر و دایر نموده‌اند.
مردم اردبیل حمام کهنه را خیلی قدیمی و حتی از قبل از اسلام میدانستند و معتقد بودند که حضرت امام حسن مجتبی (ع) در سفر خود باردبیل در آن حمام استحمام فرموده است. محسنی در یادداشتهای خود درباره این حمام مینویسد که «در سی و دو سال قبل یکنفر از معمرین نقل نموده که چهل سال قبل از این یک طغری قباله دیده‌ام که تاریخ آن هشتصد و بیست و پنجسال بود و در آن قباله نیز حمام کهنه، حمام کهنه نوشته بود». او پس از بیان این مطلب در باب قدمت آن حمام سخن میگوید و آنرا متعلق به قبل از اسلام میداند.
حمام کهنه پایه‌ها و دیوارهای بسیار قطوری داشت که با تخته سنگها و آجر و آهک بنا گشته و روی آنها طاقهای ضربی وسیعی احداث شده بود. نقشه حمام و محوطه داخلی و بیرونی آن بسیار دیدنی بود و تخته سنگهای سیاه و بزرگی بصورت مکعب مستطیلهای تراشیده در آن بکار رفته بود. در چند سال پیش که خیابان شاه باز میشد این حمام باستانی در مسیر آن قرار گرفت و آن اثر تاریخی، که گویای تمدن
ص: 194
و هنر و معماری دورانهای بسیار قدیم ساکنان این ولایت بود، ناجوانمردانه بدست کلنگ و تیشه سپرده شد و جاهلانه خراب گردید چنانکه حمام عبش‌آباد هم در سالهای بعد از آن، هنگام احداث خیابان معروف به «سی‌متری» چنین سرنوشتی پیدا نمود.
در شهر رم پایتخت ایتالیا، ایستگاه راه‌آهن مجللی ساخته‌اند که از حیث عظمت و زیبائی عالیترین ساختمان نوع خود در تمام اروپا بشمار میآید. هنگام ساختن این بنای معظم، در گوشه‌ای از زمین چند قطعه سنگ آهکی مکعب شکلی پیدا شده، که مربوط بقسمتی از دیوار روم در یکی از دوره‌های باستانی آن بوده است. سازندگان بنا نگهداری آن سنگها را در وضع خود برتر از تکمیل ساختمان زیبای ایستگاه دانسته و آن قسمت از آن بنای با عظمت را، که با آن سنگها برخورد کرده است، در نقشه حذف و ایستگاه را بظاهر ناقص کرده‌اند. حال آنکه خود این نقص کمال معنوی بزرگی نصیب بنا و سازندگان آن نموده است. صد حیف کسانی که در اردبیل اقدام باحدات آن خیابانها کرده‌اند آن دو اثر تاریخی را از بین برده‌اند و با این کار لطمه شدیدی بتاریخ این خطه باستانی زده‌اند.
ما در جلد اول این کتاب گفته‌ایم که ابنیه و آثار تاریخی از جمله اسناد و مدارک مهمی هستند که تمدن و طرز زندگی ملل و طوایف گذشته را بخوبی بازگو مینمایند و از نظر مورخان و باستانشناسان اهمیت فراوانی دارند.
حمام کهنه یا حمام عبش‌آباد و نظایر آنها هرچه بودند از آثار تاریخی اردبیل و نمایشگر تمدن ساکنان این شهر در طول قرون و اعصار بشمار میآمدند و اگر بخاطر حفظ آنها چند متر خیابان انحنا مییافت نه تنها نقصی متوجه آن نمیشد بلکه اهمیت و زیبائی صوری و معنوی خاصی نیز بدست میآورد.

نارین قلعه:

در عهد قاجاریان، بویژه بعد از سلطنت فتحعلیشاه، اردبیل بیشتر بوسیله نارین قلعه شهرت داشت زیرا چنانکه گفته‌ایم بر اثر استحکام خاصی که این قلعه داشته مطمئنترین محبس برای نگاهداری زندانیان سیاسی
ص: 195
کشور بوده و بیشتر بزرگان و شاهزادگان قاجار قسمت اعظمی از عمر خود را در آن دژ گذرانیده‌اند و برخی چشمها و عده‌ای حتی جان خود را در آن از دست داده‌اند.
قلعه اردبیل قبل از قاجار نیز وجود داشت و بنام ارک خوانده میشد و حتی آغا محمد خان قاجار وقتی برای اولین بار بدین شهر آمد در آن ارک منزل کرد. ارک اردبیل در آن تاریخ بسیار کهنه و قدیمی بود و در کنار رودخانه بالخلو قرار داشت برج و باروی آن نیز با توجه بسلاحها و تاکتیکهای جنگی قدیم ساخته شده بود.
از اینرو وقتی افسران فرانسوی هیئت نظامی ژنرال گاردان، در عهد فتحعلیشاه، باردبیل آمدند آنرا با جنگهای آن ایام، که سلاحهای گرم جانشین شمشیر و تیروکمان گشته بود، متناسب نیافتند و در دورادور آن از خارج با روی محکمی با برجهای مستحکم بوجود آوردند و علاوه بر خندقی که قلعه سابق داشت و در داخل دیوارهای جدید قرار گرفته بود در خارج آن نیز خندق عمیق و عریضی کندند و نهر آبی هم از محله «شاه باغی» بر آن مشرف ساختند. برای رفت‌وآمد دو در بزرگ و محکم در وسط ضلع شمالی و جنوبی آن تعبیه کردند و بوسیله پل متحرک چوبی با آنطرف خندق ارتباط دادند.
خندق را همواره پر از آب میکردند و شبها نیز تخته پلها را بکناری کشیده ساکنان دژ را در یک جزیره محکمی قرار میدادند. بر بالای برجها توپهای بزرگی کار گذاشته و در دیوارها نیز «مزقل» ها و سوراخهائی برای تیراندازی سربازان بوجود آورده بودند.
داخل قلعه از نقاط دیدنی اردبیل بود زیرا خود شهر کوچکی در پشت دیوار قطور و خندقهای عمیق آن بشمار میآمد و اگر امروز باقی میبود تماشای حیاطها، خیابانهای متعدد، میدانهای مشق، توپخانه، محوطه سواره نظام و پیاده نظام، حمام، مسجد، محبس، نانواخانه و بیوتات آن برای جهانگردان داخلی و خارجی و حتی نسلهای آینده این سامان جالب و قابل توجه می‌نمود.
ابراهیم بیک در سفرنامه خود از این قلعه تعریف کرده نوشته است «فردا بتماشای نارین قلعه رفتیم. این قلعه بسیار محکم است. هرچه تعریف کنم بجائی نخواهد رسید. در دم دروازه قلعه پیرمردی ایستاده بود گویا توپچی و قراول است.
ص: 196
عکسی از دیوار غربی نارین‌قلعه. خندق عریض و عمیق بیرونی قلعه در پای دیوار واقع بود.
در سمت راست عمارت «کلاه فرنگی» و در سمت چپ یک عراده توپ بر بالای برج دیده میشود.
ص: 197
شمشیری در دست بدیوار تکیه داشت. قلعه دو خندق مارپیچی دارد که در روی هر یک پلی برای آمد و شد مردم بسته‌اند. از پلها گذشتیم قلعه بسیار وسیع و عمارت حاکم‌نشین در توی قلعه است. مسجد عالی و حمامی دارد».
آنگاه بیک گاوبازی اشاره کرده مینویسد دو گاومیش «یکی مال نایب الصدر و یکی مال خدا مباشی از علمای اردبیل» بود آنها باهم زورآزمائی و جدال میکردند و طرفداران هریک از آقایان ابراز احساسات مینمودند. سرانجام گاو نایب الصدر غالب شد و طاقه شالی بر پشت آن انداختند.
این دژ، که در جنگهای ایران و روس از محکمترین مواضع دفاعی ایران و مهمترین مرکز ذخیره لوازم جنگی بود، گویا بدانجهت که با پیدایش سلاحهای جدید فایده نظامی خود را از دست داده بود، در سال 1315 خورشیدی تخریب گردید و آن بنای با عظمت با خاک یکسان شد.
دیوارها و ساختمانهای نارین قلعه چون با رعایت مقاومتهای دفاعی بنا گشته و با آجر و مصالح ساختمانی قدیم بوجود آمده بود تخریب آن مدت زیادی بطول انجامید و حتی قسمتی از اطاقهای آن بهمان وضع اصلی خود در زیر خاک باقی ماند.
هم اکنون استخر و میدان و ستون یاد بودی که در وسط زمین این قلعه، جائیکه امروزه ادارات دولتی در آن محوطه ساخته شده است، احداث گردیده بر روی طاقهای ضربی بخشی از آن اطاقها ساخته شده است .
ص: 198

کلیسای اردبیل:

کلیسای اردبیل نیز از جمله آثاری است که باید در این بخش از کتاب از آن نام برد. عمارت کلیسا خیلی قدیمی نیست و بیش از یکقرن از بنای آن نمیگذرد ولی از لحاظ معنوی و اجتماعی شایان توجه میباشد. زیرا در شهری که مردم آن بتعصب شدید در امور مذهبی شهرت داشته‌اند آنچنان بآزادیهای فردی و اجتماعی احترام گذاشته میشده است که در تاریکترین دوره های تعصبات مذهبی ایرانیان، اقلیتهای مذهبی با آزادی کامل در این شهر عبادت میکردند و مسلمانان و مسیحیان و کلیمی‌ها در کنار هم همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتند.
ما قبلا هم خوانندگان دانشمند را توجه داده‌ایم که چون اردبیل بر سر شاخه‌ای از راه معروف ابریشم قرار داشت مرکز مهم بازرگانی ایران با قفقاز و ماورای آن و کرانه‌های دریای سیاه تا لهستان بشمار میآمد و بدینجهت جماعتی از ملیتهای گوناگون و با مذاهب مختلف از شرق و غرب ایران بدین شهر آمدوشد داشتند و مصون از تعرض قشری مذهبان نقاط دیگر، که نسبت بغیر مسلمانان روا میداشتند، در این شهر براحتی و امن زندگی میکردند. در مراسم مذهبی خود آزاد بودند و جان و مالشان، توأم با احترام متقابل، در امان بود.
ارامنه از جمله این جماعت بودند که از قدیم الایام، حتی قبل از تأسیس سلسله صفوی باین شهر آمده در آن متوطن گردیدند و کوچه و محله مخصوصی هم برای خود بوجود آوردند که امروز نیز بنام ارمنستان خوانده میشود. تاریخ مهاجرت آنها و ایجاد کلیسا در اردبیل ناپیداست و تاورنیه جهانگرد فرانسوی که در عهد شاه عباس دوم باردبیل آمده است مینویسد که این شهر «یک کوچه قشنگی دارد که در منتها الیه آن کلیسای ارامنه واقع شده است».
جای کلیسای قدیمی نیز مثل تاریخ آن نامعلوم است و اصولا نمیدانیم که از آغاز مهاجرت ارامنه باردبیل چند بار کلیسای آنها تجدید بنا یافته است.
ولی کلیسای فعلی، طبق سوابقی که در خلیفه‌گری ارامنه آذربایجان موجود است ، در سال 1876 میلادی (مقارن 1255 خورشیدی و 1292 قمری) بوسیله
ص: 199
خانواده میرزایان، از ارامنه اردبیل، و بیاد بود «گالوست میرزایان» پدر آن خانواده ساخته شده و برای نگهداری آن حمامی در مجاورت کلیسا وقف بر آن گشته است که امروزه آن حمام نیز مثل کلیسا مخروبه گردیده است.
این کلیسا که «مریم مقدس» نام دارد نزد ارامنه اردبیل حرمت خاصی داشت و این احترام امروز نیز در بعضی از فرزندان آنها باقی است چنانکه برخی از آنان در مواقعی برای زیارت آن باردبیل میآیند و از قبور اجداد خود نیز که در آن کلیسا است دیدن میکنند. با اینحال چون ارامنه بکلی از اردبیل کوچ کرده بنقاط دیگر رفته‌اند کلیسا نیز وضع مخروبه‌ای یافته است و اگر خلیفه‌گری ارامنه آذربایجان، یا علاقمندانی از خانواده میرزایان، یا دیگرانی که اجدادشان در آنجا مدفونند، اقدامی در تعمیر آن ننمایند این محل بالنسبه تاریخی هم از بین خواهد رفت.
ص: 200